نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - آمول Amul

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( آمول Amul ) / مهران بهاری
 

آمل

آمل شهری در جنوب دریای خزر، و از شهرهای بسیار قدیمی تبرستان ائتنیك (طبرستان، در استان مازندران فعلی) است. این شهر در دوره ساسانیان و سالهای نخستین دوره اسلامی در اسپهبد آذورپاد و یا كوست آتورپاتگان و به عبارت دیگر در كشور آزربایجان قرار داشته است. نام آمل كه در شاهنامه به عنوان تورانی و انیرانی (غیرایرانی) توصیف شده، به احتمال بسیار زیاد كلمه ای تركی-آلتائی است.

ریشه شناسی:

"آمول" (آمیل) كلمه ای تركی به معانی آرام، ساكن، بی صدا، ملایم، متعادل، صلح طلب، خوشخو، طمانینه، آرامش روحانی و درونی است. بنابه كلاوسن در كتاب "لغتنامه ریشه شناسی تركی قبل از قرن ١٣" این نام كه معمولا در باره اشخاص بكار می رود گاها در مورد مكانها نیز بكار رفته است. فرمها و مشتقات گوناگون این كلمه در زبان و لهجه های تركی چنین است: آمول Amul (تركی قدیم، قاراخانی، اویغوری)، آمیل Amıl (تركی قدیم، قاراخانی)، آمیرAmır (خاقاسی، تووا)، آمراقAmraq ، آمیراقAmıraq ، آمرانAmran ، آمریل Amrıl، آمریتماقAmrıtmaq ، آمریلماقAmrılmaq ، آمیراماقAmıramaq ، ایمیلImıl ، اومولUmul ، ایمراImra ، هاوول Havul (خلجی). كلمات "همیل" در تركی آزربایجانی (به معنی شخص ساكن و آرام، خوش اخلاق و ملایم و سربزیر؛ حیوان خانگی)، "آموز Amız" (به معنی شرف، در تركی قرقیزی)، آمیرAmır ، آمیراAmıra ، آماراخAmarax ، آمیراخAmırax و كلمه آنقولAñul در تركی عثمانی نیز از همین ریشه اند. "آموللوق Amulluq" فرم اسم مصدری آن است. این كلمه تركی باستانی در تركی آناتولییائی قدیم در تركیبات "ایمیل ایمیل"، "اومول اومول" (به آرامی، با ملایمت) مصطلح بوده است، فرم متحول آن در این زبان و لهجه "آمور Amur" به معنی آرام، ساكن، ساكت، دوست داشتن، هوس كردن، مودب بودن، محبوب، … است.بای بک

كلمه آمول در فرمهای زیر به زبانهای گوناگون موغولی نیز وارد شده است: "آمور" (صلح، آرامش، استراحت. مغولی، مقدمه الادب، اوردوس، خالخا)، "امرا" (محبوب)، آمورلی. (آرام بودن، در آرامش. تاریخ مخفی مغولان)، "آمورا" (دوست)، "آمراق بول." (عاشق شدن)، "آمارا." (عاشق شدن)، آمر (قالموقی، استراحت)، آمار (بوریات)، آمول (رفاه، تنعم. داقور)، خامورا (مونغور، استراحت كردن). از این فرم، مصدر آمراماق در زبان موغولی درست شده است، و به شكل "آمیر" دوباره به زبان تركی داخل شده است. مصادر آمتاش. در زبان موغولی نیز از همین ریشه است (آمیتاندو: خوش طعم، آمتاژو: خو، عادت).

عده ای، نام رودخانه آمو (آمی دریا) را نیز در ارتباط با این ریشه دانسته اند. قابل توجه است كه شهر آمل كه در زمان اشكانیان (با تباری مباحثه دار) معمور و آبادان بوده "همو" نامیده می شده است.

وجه تسمیه

تبرستان و گیلان به شمول آمل در شاهنامه به عنوان سرزمینهائی انیرانی (غیر ایرانی) و تورانی توصیف شده اند. به واقع نیز در دوره حاكمیت ساسانیان بر این اراضی، قلمرو این دولت به چهار واحد اداری و یا فاذوسفان (پادوسپان) تقسیم شده بود و آمل در واحد آزربایجان تورانی و انیرانی قرار داشت. حدود و ثغور مملكت آزربایجان كه همواره در طول تاریخ متغیر بوده در گسترده ترین حد خود از شمال به روس و سریر و خزران و داغستان و كارتلی و كاخئتییا (شامل بخشهائی از این دو)، از شرق به دریای خزر و جیل و تارم و دیلمان و تبرستان (شامل بخشهائی از آنها)، از جنوب به جبال و عراق عجم (شامل بخشهائی از آنها)، از جنوب غرب به عراق عرب و جزیره (شامل بخشی از آن) و از غرب به روم (تركیه مركزی) و دریای سیاه محدود بوده است.

در قلمرو دولت ساسانی، جهت شمالی اسپهبد آذورباد، كوست آتورپاتكان و یا مملكت آزربایجان، شامل ایالات آزربایجان و ارمنستان با حیّز آن و دماوند و طبرستان با حیّز آن، یعنی گیلان و دیلمان بود: "انوشروان بر هر یك از این ناحیه‌ها اصبهبذ (اسپهبد، سپهبد)ی تعیین كرد كه فرماندهی سپاه آن ناحیه را داشت، اصبهبذ شمال بر سپاه آزربایجان و آن سوی آن، یعنی بلاد خَزَر ریاست داشت" (طبری، اول ٨٩٢،٨٩٣). به گفتة ابن خرداذبه (ابن خرداد به) نیز، ساسانیان اصبهبذ شمال را به زبان خود آذرباذگان اصبهبذ می‌گفتند. در این اسبهبد بسیار پهناور و با اهمیت، ایالات ارمنستان و آزربایجان و ری و دماوند (دنباوند) كه مركز آن شلنبه بود و طبرستان و رویان و آمل و ساریه (ساری) و شالوس (چالوس) و لارز و شرز و طیس و دهستان و كلار و جیلان (گیلان) و بدشوارجر و ببر و طیلسان (طالشان، تالشان) و خزر و لان (اران، ارّان) و صقالب (اسلاور، اسلاوها) و اَبَر (ابر) قرار داشتند (ص ١١٨). اطلاق آذرباذگان اصبهبذ بر این ناحیة بسیار پهناور غیر ایرانی، دلیل اهمیت سوق الجیشی مملكت آزربایجان در آن روزگار بوده است. در این دوره دو شهر آمل و ری از غربی ترین شهرهای آزربایجان در جنوب دریای خزر بوده اند.بای بک

"بنا به تاریخ پژوه فارس، ناصر پورپیرار، ری و آمل دو شهری بوده اند كه شاهنامه آنها را شهرهائی تورانی یعنی از شهرهائی غیرایرانی و از آن تركان قلمداد كرده است:

"كز ایران اگر زال زر با دو مرد
بیایند و جویند با او نبرد
گران مایه اغریرث نیك پی
سپه واگذارد از آمل به ری

اغریرث (اغرئرت) بنا به متن شاهنامه، یك سردار تورانی و سپهدار لشگر توران است و زال زر حاكم نشینی در سیستان كه فردوسی در مقاطعی آن را ایران نیز خوانده است. بدین ترتیب تصور فردوسی در این ابیات از آمل و ری دو شهر تورانی است." [بخش اول نام آغر.یرث و یا اغر.ئرت، كه فردوسی از وی با صفت گرانمایه یاد كرده است، یعنی "اغر" احتمالا كلمه "آغیر" تركی به معنی گرانمایه و سنگین و بخش دوم آن "یوروت" از مصدر حركت دادن و به پیش راندن است. در اوستا این اسم به شكل كسی كه گردونه اش در پیش می رود معنی شده است]. بنا به روایات تاریخی گوناگون، نخستین جنگ منوچهر و افراسیاب تورانی نیز در طبرستان رخ داده و با شكست منوچهر و بدنبال آن كشته شدن جانشین وی نوذر، تمام خاك ایران (در مقابل توران) به زیر حاكمیت افراسیاب تورانی در آمده است.

ریشه شناسی های نادرست

١-ابن اسفندیار در تاریخ خود نوشته که "معنی آمل، آموش است و در تبری آموش به معنی مرگ مبادا بود. چون آمل در منطقه ای حاصلخیز و جنگلی و خوش آب و هوا و پر از گلهای رنگارنگ ساخته شد آن را آمل یعنی (ترا هرگز مرگ مباد) نامیدند، از این جهت اسم با مسمایی گردید زیرا بر اثر حوادث طبیعی چند مرتبه ویران گردید و دوباره به سرعت ساخته شد". این وجه تسمیه و ریشه شناسی عامیانه است، اساسا بدان سبب كه زبان تبری زبانی از خانواده زبانهای ایرانی (ایرانیك) است، اما نام آمل، كلمه ای غیرایرانی و مربوط به دوره پیش ایرانی-انیرانی این سرزمین است. با توجه به تورانی و انیرانی شمردن آمل در متون تاریخی و این واقعیت كه این شهر در دوران باستان در قلمرو كشور آزربایجان بوده است منطقی تر آن است كه ریشه این نام را كه قبل از ایرانی شدن زبان مردم آن نیز وجود داشته، در زبانهای پیش ایرانی، انیرانی و تورانی منطقه جستجو نمود. به واقع دلایل و شواهد نشان می دهند كه نام آمل، به احتمال زیاد نامی توركی-آلتائیك و به معنی آرامبخش و استراحتگاه است.بای بک

٢-ابن اسفندیار آملی، مؤلف كتاب تاریخ طبرستان نام شهر آمل را برگرفته از نام دختری افسانه‌ای به نام آمله می‌داند كه دختر یكی از امیران دیلمی بنام اشتاد و همسر فیروزشاه، حاكم بلخ بوده است. در این باره داستانی نیز نقل شده است. در این داستان گفته می شود كه "پادشاه پس از دیدن دختر [در بلخ] ، متوجه شد که او نظیر ندارد. پس از گفتگوی زیاد از دختر پرسید: زنان ولایت شما را چشم ها خوبتر و دهن خوشبوتر و اندام ملایم تر است، سبب چیست؟ دختر به زبان محلی جواب داد: آنچه شاهنشاه جهان پرسیدند که چشمان شما چرا سیاه است؟ علت آن است که هر روز صبح که برمی خیزیم چشمان ما به سبزه ها می افتد و نرمی بدن از آن است که در زمستان پارچه ابریشم و در تابستان کتان می پوشیم و خوشی بوی دهن از آن است که علفی هست به نام مادر جوینه (ترخون و ریحون) که خورش غذای ماست. پادشاه گفت: ای دختر شاد باش و خواسته خویش را بیان کن. دختر گفت در ولایت ما آبی است که هرهز نام دارد. خوب است به دستور پادشاه کنار آن رود شهری ساخته که آن را به نام من موسم کنند. شاه دستور داد مهندسین رفتند و در آنجا شهری بنا کردند. … و این شهر را بنام دختر که اسمش آمله بود نامیدند. با گذشت زمان آمله، آمل گردید که عربها آن را آمنه خواندند، چون معرب به عربی شد عربها دختر خود را آمنه یعنی: تو را مرگ مبادا می نامیدند. که از جمله آن دخترها مادر حضرت رسول الله بنام آمنه بنت وهب می باشد".

در این ریشه شناسی مردمی، نام شهر آمل منتسب به دختری بنام آمله شده و كلمه آمله احتمالا به زبان تبری، به معنی تو را مرگ مباد معنی شده است. همانگونه كه در بند شماره ١ گفته شد، انتساب این معنی به نام شهر آمل و بر اساس زبان تبری نمی تواند درست باشد. اما نكته قابل توجهی در این داستان وجود دارد، آنجا كه شاه پس از دیدن آمله، از وی در باره "ملایمت" اندام و "خوشبوئی" دهان زنان ولایتش می پرسد. در این سوال، دو واژه "ملایم" و "خوشبو" بسیار مهم و مفیدند زیرا آشكارا اشاره به معانی كلمه "آمول" در زبان تركی دارند. بنابراین می توان گفت كه حتی در این داستان نیز نام آمله، نامی تركی است (حتی فرم آمله نیز، یادآور فرم اصلی تركی آمولا-آمورا است). افزون بر آن در این وجه تسمیه نیز (با ذكر پادشاه بلخی) بر ارتباط نام گذاری این شهر با آسیای میانه تاكید شده است (آیا جابجائی ای انجام گرفته و در اصل "آمله" از بلخ و شاه از تبرستان بوده است؟).بای بک

٣-یكی از ریشه شناسیهای قابل تامل برای نام شهر آمل، انتساب آن به قوم آمارد می باشد: "آمل از اسم یک قوم آریایی به نام آمارد که در آنجا مسکن گزیدند، گرفته شده است. آماردها اولین گروه مهاجرین قوم آریایی بودند که به ایران کوچ کردند و به فلات ایران رسیدند و در سواحل جنوبی دریای خزر مسکن کردند. نام شهر آمل یادگار و دگرگون‌شده همان نام قوم آمارد است".

آنچه در باره این وجه تسمیه می توان گفت این است كه اولا، مارد، آمرد و یا آماردها كه نام شهر آمل بدانها نسبت داده می شود، بی هیچ تردیدی قومی غیر ایرانی و غیرآریائی، از مردمان آسیانی و غیر سامی بودند که پیش از کوچ ایرانیها به سرزمین ایران كنونی در کرانه جنوبی دریای خزر بین محل استقرار اقوام تپور (تیپرها) و كادوس (غرب مازندران و شرق گیلان) زندگی می‌کردند. این قوم پس از آمدن اقوام ایرانی به سرزمین شان در آنها حل شدند و زبانشان از میان رفت. ثانیا این وجه تسمیه توضیحی در باره نام این قوم غیرایرانی و غیرآریائی نمی دهد. علاوه بر آن این واقعیت كه قوم مذكور در آغاز در جوار مرو در آسیای میانه-تركستان ساكن بوده و پس از رانده شدن توسط مرویان به تبرستان آمده است، غیرایرانی بودن نام آمارد را تائید و احتمال تركی-آلتائی بودن آن را تقویت می كند.

نتیجه

نام شهر آمل در تبرستان ائتنیك، نامی توركی-آلتائی به معنی استراحتگاه، محل و یا شخص آرام و مطبوع است. این نام منعكس كننده تاریخ و هویت پیش ایرانی، انیرانی و مولفه تورانی تبرستان پیش از اسلام می باشد.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - سوغورلو Suğurlu

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( سوغورلو Suğurlu ) / مهران بهاری
 

تخت سلیمان
در دامن سبز و وسیع دره "ساروقSaruq " (نك. ساروق) در میان كوههای آتشفشانی "آلاداغAladağ " در جنوب غربی آزربایجان، در شمال شهر "تیكان تپهTikantәpә " (نك. تیكان تپه-تکاب) و در جنوب شرقی دریاچه "اورموUrmu " (نك. اورمو-ارومیه) بر بالای تپه "سوغورلوSuğurlu "، محوطه جهانی و مجموعه تاریخی "سوغورلو" واقع شده است که در زبان فارسی موسوم به "تخت سلیمان" می باشد.

سوغورلو (تخت سلیمان) و مجموعه آثار باستانی و تاریخی آن یكی از مهمترین و مشهورترین مراكز تاریخ و تمدن آزربایجان و یکی از نمادهای باشکوه معماری آزربایجانی محسوب می‌شود. در این مجموعه تاریخی كه دارای ارزش سمبلیك مهمی است، بقایای آثاری از دوران ماقبل تاریخ، دولت و تمدن ماننائی (اولین دولت آزربایجانی)، تاریخ سامی-عبری-مسیحی، عهد ماد و اشكانی (هر دو با تباری مناقشه دار)، سازه های مربوط به دوره ایرانی-ساسانی-زردشتی و تمدن توركی-موغولی-ایلخانی موجود است. طراحی آتشكده، قصر و طرح كلی‌ محوطه بر ایجاد و گسترش معماری اسلامی تاثیر گذاشته است. در اطراف سوغورلو (تخت سلیمان)، ایسسی سوها (آب گرم‌ها)، قاینارجاها (چشمه های جوشان) و بولاق های سردی (چشمه‌ها) وجود دارند كه بسیار جالب توجه اند. دریاچه اسرار آمیز "بوركو Bürkü" و شكاف بزرگی كه در اثر زلزله پدید آمده، از دیگر نكات دیدنی سوغورلوق (تخت سلیمان) است.

كلیه آثار این مجموعه كه در سال ١٣٨٢ در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید، بر روی یك بلندی طبیعی به ارتفاع ٢٠ متر از سطح دشتی گسترده و درون حصار و دیواری بیضی شكل بنا شده است. حصار از سنگ‌های لاشه‌ای به ابعاد مختلف و به ضخامت ٥ متر، ارتفاع ١٤ متر و با محیط بیرونی ١٢٠٠ متر بنا شده است. لایه بیرونی حصار از سنگ‌های تراش‌دار نما‌سازی شده و دارای ٣٨ برج دفاعی مخروطی شكل است. برخی از آثار مجموعه مانند زندان مربوط به دوره ماقبل تاریخ، ماننائیها، دوره مادها، پایه دیوارها از دورة اشكانی و حصار بیرونی متعلق به عهد ساسانی است. بخش‌هایی از این محوطه در قرن سیزدهم میلادی در دوره آباقاخان، دومین پادشاه امپراتوری ایلخانی و برادر زاده هلاكوخان مرمت شد، پاره‌ای از قسمت‌های فرو ریخته بازسازی گردید، دروازه جدیدی در مجاورت دروازه جنوبی عهد ساسانی احداث و قصر، عمارت، سالن شورا، ایوان (شرقی)، ساختمانهای هشت و دوازده ضلعی و شهركی صنعتی در کنار آن بنا شد. (امرای مغول هیچكدام از آثار پیش از خود را تخریب نکردند و ساختمان های خود را در کنار و یا بر روی این آثار قبلی بنا نمودند). تاكنون قسمت‌های مختلف بافت صنعتی شهرك ایلخانی ‌سوغورلو (تخت‌سلیمان) مانند بازار، كارگاه، حمام و خانه مسكونی شناسایی شده اند. پس از انجام تعمیرات وسیع و چشمگیر و احداث بناهای جدید، از این مكان مدتی بعنوان پایتخت تابستانی، كاخ شكار و تفرجگاه امپراتور ایلخانی استفاده شده است.بای بک

ریشه شناسی

سوغورلو نام قدیمی و تركی محوطه ای تاریخی در آزربایجان است كه در زبان فارسی تخت سلیمان نامیده می شود. این نام به معنی محلی كه در آن سوغور فراوان وجود دارد و یا زمینی كه از قابلیت سوغور كردن برخوردار است می باشد:

١- سوغورSuğur : نوعی از خرگوش شبیه مارمولك كه از پوست آن برای ساختن كت بارانی استفاده می شود از تلفظهای این كلمه در زبانهای توركی: سوغور (قاراخانی)، سوویر (تاتاری)، هیویر (باشقیری)، سیغیرغان (نوعی موش)، سئوئر (چووواشی)، (در تركی معاصر تركیه: آدا تاوشانی، به عربی الوبر). در تركی قدیم "سوغورلوق تاغ Suğurluq Tağ" به معنی كوهی پر از سوغورها بوده است (كاشغری). "سوغورلو" معادل سوغورلوق تركی قدیم بوده و به معنی محلی كه در آن سوغور فراوان می باشد است. ("سوغور" را نمی بایست با "سغر" كه به معنی نوعی خارپشت كلان است اشتباه نمود. گرچه نام این حیوان نیز كه به اشكال اشغر، اسغر، سغرمه، سغرنه، سکرمه، سکرنه، سَكَر، سُكَر نیز ثبت و در لغتنامه های فارسی به صورت کرپی کوهی، روباه ترکی، ارمجی کوهی، خورکای جبلی معنی شده، تركی است).

٢-در تركی كلمه دیگری به شكل "سوغورSoğur " از مصدر "سوغورماقSoğurmqa " به معنی گرفته شدن آب توسط زمین وجود دارد. "قوم سوو سوغوردوQum suv soğurdu " (شن آب را در خود كشید، جذب كرد)، "اول قوروت سوغوردوOl qurut soğurdu " (او آب كشك را بیرون كشید)، با گسترش معنی به معنی بیرون كشیدن. در این معنی با فعل "سییرماقSıyırmaq " در هم آمیخته شده است. مانند بیرون كشیدن شمشیر از غلاف، تیر از زخم و یا مو از شیر. فرمهای گوناگون آن: سوغور Soğur، سوور Suvur، سور Sur، سویر Suir، سوویر Suwir. از همین ریشه اند مصادر سوغالماقSoğalmaq به معنی فرو رفتن آب بر زمین و خشك شدن آن و سوغالتماقSoğaltmaq به معنی خشك كردن آب. (فرهنگ لغت تركی به فارسی سنگلاخ، تالیف میرزا مهدی خان استرآبادی منشی نادرشاه افشار). این مصدر در زبانهای ادبی و لهجه های معاصر تركی آزربایجان و تركیه هنوز رایج است. مثلاً در شهر باهار آزربایجان (نك. قاراتكین-بهار) Soğolmaq یعنی خشك شدن آب چیزی (وقتی گوشت را برای كباب كردن روی آتش قرار می دهند و پس از مدتی آب آن در اثر حرارت از بین می رود می گویند اَت سوْغوُلدوُ Ət soğuldu یعنی آب گوشت زایل و كشیده شد). بنابر این ریشه شناسی، "سوغورلو" مركب از "سوغور+-لو" بوده و به معنی محل و زمینی كه قابلیت جذب آب را داراست می باشد، به سیاق "گئچه رلیGeçәrli " (گئچ.+-ه ر+-لی) به معنی چیزی كه قابلیت تداول داشته و معتبر است.

٣-از سه شهر تركان قومان (قیپچاق) در ساحل رود دونه چ یكی نیز "سوغور" نام داشته است. محتملا این نام در ارتباط با معنی دوم سوغور است.

٤-"سوغور" به عنوان نام شخص نیز بكار رفته، چنانچه نام یكی از سرفرماندهان تركان قومان بوده است.بای بک

وجه تسمیه:

در متون تاریخی از این منطقه به نام "ستورلیق" یاد و به ریشه تركی آن اشاره شده است: "مستوفی از محل مذكور كه در زمان او در ناحیة ایج رود (در متن انجرود) واقع بوده است یاد می‌كند و می‌گوید در این ولایت قصبه‌ای است كه مغول آن را "ستوریق" می‌‌خوانند و بر سر پشته‌ای است. پس از آن از سرای و چشمة جوشان سخن به میان می‌آورد. سپس می‌افزاید كه اباقاخان آن سرای را عمارت كرد (آثار كاخ آباقاخان در كاوشهای باستان‌شناسی به دست آمده است). كلمة "ستوریق" در نزهه‌القلوب محرف "سغورلیق" یا "سوغورلوق" است كه در زمان مغول به این محل اطلاق می‌شد و از ییلاقهای معروف ایلخانان بوده است و امیر ارغون گنجهایی در آن نهاده بود… این كلمه تركی می‌نماید، ولی استعمال آن از دورة مغول است" (مقاله آذربایجان، عباس زریاب خویی)

نام سوغورلو به سبب وفور نوعی از خرگوش در این ناحیه و به احتمالی كمتر به سبب نوع خاك آن محوطه كه قابلیت جذب آب فراوان را داشته به آن داده شده است.

ریشه شناسی و وجه تسمیه های نادرست

١-هرچند نام خود محل آتشكده و كوههای مجاور آن در كتب بسیار قدیمی ذكر نشده اند، با اینهمه بسیاری از نخستین نامهائی كه برای آنها ذكر شده تركی اند. اما منابع فارسی و دولتی نه تنها نام محل مذكور را با عبارت فارسی "تخت سلیمان" عوض نموده اند، بلكه اغلب پدیده های مربوط و پیرامون آن مانند تپه، كوه، چشمه و شهرك و ….. را نیز "تخت سلیمان" نامیده اند. در حالیكه هر كدام از این پدیده های جغرافیائی و طبیعی دارای نام مشخص تركی است:

-سوغورلوSuğurlu (سغورلق): نام تركی تپه هائی كه به فارسی تخت سلیمان نامیده می شوند.
-آلاداغAladağ (الاطاغ): كوههای اطراف سوغورلو كه امروزه به فارسی تخت سلیمان نامیده می شوند. این منطقه به همراه قاراداغ (با نام فارسی سیاه كوه عوض شده است)، قرارگاه تابستانی آباقاخان بوده است.
-بوركوBürkü (بركه): چشمه ژرف و جوشان مجاور سوغورلو (تخت سلیمان). از ریشه بوركBürk (مصادر بوركمه كBürkmәk و بوركورمه كBürkürmәk به معنی جوشیدن و فوران كردن آب، پاشیده شدن آب، ریزش بسیار شدید آب در حین باران است).بای بک
-آباقاAbaqa (آباقا ایلخان): شهرك صنعتی و كاخ دوره ایلخانی. كلمه ای مغولی به معنی پدربزرگ و عمو، از ریشه تركی "آبا" به معنی جد، پدربزرگ، مادربزرگ، …. به علاوه پسوند تركی "-قا" كه به ندرت بكار رفته است (مانند كلمات قورتقا، آویچقا).

٢-مجموعه باستانی سوغورلو با تمدن، تاریخ و افسانه های سامی در هم آمیخته است. چنانچه نام مجموعه و همچنین زندان موجود در آن با پیغامبر سامی سلیمان نبی، تختی در آن با نام ملكه بلقیس و دریاچه مجاور آن در متون گوناگون مسیحی با دوران كودكی عیسی مسیح مرتبط شمرده شده است. "سلیمان" نامی سامی است، با اینهمه تركیب "تخت سلیمان"، همانگونه كه از ظاهر آن پیداست، به لحاظ ساختاری و دستوری فارسی است. بر خلاف فارسی، در زبان تركی مضاف پس از مضاف الیه می آید. یعنی اینكه این نام به تركی می بایست "سولئیمان تختی" خوانده می شد، مانند نام روستا و قلعه"خان تختی Xantəxti" در جنوب شرقی سلماس در ٧٦ كیلومتری جاده ارومیه- سلماس، كه به معنی "تخت خان" می باشد (در ارتفاعات كنار این محل، بر روی قطعه سنگ بزرگی نقوش حجاری ‌شده‌ای به نام حجاری‌های خان تختی وجود دارند كه نقش دو سوار شاهانه را با دو پیاده نشان می‌دهند. ادعاهائی كه این دو سوار را اردشیر اول، شاهپور اول و غیره دانسته اند همه حدس و گمان اند، زیرا كتیبه‌‌ای همراه این نقشها نیست)؛ "داش قالا Daşqala" (در ٢٨ كیلومتری شرق عجب شیر در ساحل شرقی دریاچه ارومیه در ٩٥ كیلومتری جنوب تبریز، نام دولتی-فارسی آن قلعه ضحاك است)؛ نام "باز قالاسی Baz Qalası" (نك. باز قالاسی-بذقالاسی، نام دولتی-فارسی آن قلعه جمهور است).

٣-استرابن تاریخ نگار برای كشور "آتروپاتنه" دو پایتخت ذكر كرده كه یكی آز آنها "فراده اسپه" بوده است. ماركوارت و راولینسون (ماركوارت، ١٠٨) فراده اسپه را با سوغورلوی كنونی (تخت سلیمان) و شهر باستانی "شیز" كه در حوالی آتشكده آزرگشسب واقع شده و شهری مناسب برای اقامتگاه تابستانی بوده یكی دانسته‌اند. برخی با این تثبیت مخالفت نموده و گفته اند كه "شیز نمی‌تواند سوغورلو (تخت‌سلیمان) كنونی باشد، بلكه باید محل آن را كه همان جَنْزه است، در نزدیكیهای مراغه جست. كزنا یا جنزه یا گنزك قسمتی از شیز و نام شهری بوده كه مقر تابستانی شاهان بوده است" (عباس زریاب خویی در مقاله آذربایجان).

نتیجه

نام قدیمی و تركی محوطه و مجتمعی كه در زبان فارسی "تخت سلیمان" نامیده می شود، "سوغورلوSuğurlu " بوده و به معنی محلی كه دارای سوغور (نوعی خرگوش) فراوان است و یا زمینی كه قابلیت جذب آب را دارد می باشد. این مجتمع در دره "ساروقSaruq "، احاطه شده با كوههای "آلاداغAladağ " واقع شده است. چشمه جوشان آن "بوركوBürkü " و شهرك صنعتی وكاخ ایلخانی آن "آباقاAbaqa " نام دارد.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - طارم Tarəm

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( طارم - Tarəm ) / مئهران باهارلی

طارم-طرم-ترم


ناحیه ای از آزربایجان جنوبی كه در تقسیمات كشوری فعلی ایران بین استانهای زنجان، قزوین (نك. قازوین-قزوین) و گیلان تقسیم شده است و نام رودخانه ای در این ناحیه. بنا به جغرافیای سیاسی كیهان در ناحیه قزوین آزربایجان دو تاریم وجود دارد. یکی طارم علیا [یوخاری تاریم] و جزء خمسه و دیگری طارم سفلی [آشاغی تاریم] که جزء قزوین محسوب میشود. بلوک طارم سفلی در شمال غربی قزوین و جنوب منجیل واقع شده و اراضی آن حاصل خیز و زراعت آن دیمی و از آب چشمه مشروب میشود (جغرافیای سیاسی کیهان ص٣٧٣).

ریشه شناسی

تاریم كلمه ای تركی به معانی زیر است:

١-از مصدر "تاریماق" به معنی كاشتن زمین و تخم افشاندن، معادلCultivate (در مقابل اكمه ك=Sow ، دیكمه ك=Plant ). كلمه "تاریم" مركب از بن مصدری تاری. به علاوه پسوند اسم ساز از فعل "–یم" می باشد و به معنی عمل پاشیدن تخم در كشتزار است. این ریشه در فرمهای گوناگون در دیگر زبانهای اورال آلتائی از جمله مانچو، مغولی، مجاری و … نیز موجود است (تارییا-تالای-دالا: زمین و كشتزار). از همین ریشه است تارامانTaraman (كشاورز)، تاراقایTaraqay (نوعی پرنده مزرعه)، تارانTaran (اراضی وسیع)، تارانچیTarançı (محافظ مرز، كشاورز)، تارینجTarınc (مرز، سرحد)، تارینقTarıñ (زراعت)، "تاریق تاریماقTarım Tarımaq " (اكین اكمه¬ك)، "داریDarı "، تاریقTarıq (كشت، جو، گند، دانه، تخم، ….)، تاریقچیTarıqçı (زارع، كشاورز)، تاریقلاقTarıqlaq (كشتزار، مزرعه)، تارقیلانماق Tarqılanmaq، تاریقلیقTarıqlıq ، تاریقلیق ائوTarıqlıq Ev ، تاریقلیق یئرTarıqlıq Yer (هر سه به معنی انبار محصول)، تاریلماقTarılmaq ، تاریمسانماقTarımsanmaq ، تارینماق Tarınmaq، تاریرقوTarırqu (جای كم علف)، تاریتقانTarıtqan تاریتقوTarıtqu ، تاریتیقلی Tarıtıqlı، تاریتیقلیقTarıtıqlıq ، تاریتیقساقTarıtıqsaq (كسی كه علاقه مند به كشاورزی است)، تاریتماقTarıtmaq . كلمه "تارلای Tarlay" در تركی تاتاری و "تارلاTarla " به معنی مزرعه در تركی تركیه، مخفف "تاریقلاق" (تاریق+لاق) در تركی قدیم است.

٢- تاریم به معنی شاخه های یك رود كه به دلتا ریخته و در آنجا به خاك فرو می روند است. كاشغری آنرا به شكل شاخه های رود كه به شنزارها و دریاچه ها می ریزد معنی كرده است. تاریم با بسط معنی به عنوان محلی كه شاخه های رود به هم می پیوندند و مجازا به منطقه پرآب، حاصلخیز و گرمسیری است. به نظر می رسد كه وجه تسمیه اصلی ناحیه تاریم آزربایجان بدین نام همین است. در این معنی یعنی شاخه های رود و شاخه شاخه شدن احتمالا با كلماتی مانند تاراماق-داراماقTaramaq (شانه كردن)، تاراق-داراقTaraq ، تاراقاTaraq (آلتی برای جدا كردن چیزهای در هم رفته) همریشه است.بای بک

٣- تاریم نام محلی در تركستان در مرز اویغور با قوچا است. نام رودی كه در آنجا روان است نیز تاریم می باشد (كاشغری). (در آزربایجان و تركستان نامهای جغرافیائی مشابه بسیاری، احتمالا با ریشه واحد وجود دارند، مانند اورمو و اورومچی، بالاساقون و ورزقان، خییوو و خیوه، تاریم و طارم، قوشاچای و قوشوچایدام، باروق-باریق، ….)

۴- محمود كاشغری در اثر خود مصدری به شكل "تاریملاماقTarımlamaq " به معنی عبور كردن از عرض رودخانه با پریدن از روی یك سنگ به سنگ دیگر را ذكر نموده است.

۵- یاقوت در اثر خود "تاریم" را به شكل "طرم" [تاریم] آورده و می گوید كه "اهالی، آن ناحیت را در زبان بومی خود "ترم" [تریم] تلفظ می كنند". "تریم" مورد اشاره یاقوت می تواند اسم از مصدر ترمه¬كTәrmәk به معنی محل جمع شدن (در اینجا آب) باشد (نك. سرده ری-سردرود). از همین ریشه است ترینگTәriñ (عمیق و وسیع، فقط در مورد آب)، ترینگوكله نمه كTәriñüklәnmәk (عمیق شدن آب)، ترینگه كTәriñәk (نشد آب، بركه آب، چشمه)، تریگTәrig (چیده شده)، ترگهTәrgә (نك. دره گه ز-درگز، دره گه زین-درجزین، دره)، ترگه لیرمه كTәrgәlirmәk (جمع شدن)، ترگه شمه كTәrgәşmәk (پشت سر هم آمدن و جمع شدن)، ترگیTәrgi (سفره و خوراكیهای روی آن)، ترقوچیTәrqüçi (جمع كننده)، درمهDәrmә ، تریگسه كTәrigsәk ، تریلگه نTәrilgәn ، تریلمه كTәrilmәk ، تریمسینمه كTәrimsәnmәk ، ترینمه كTәrinmәk ، دریشمه كDәrişmәk ، ترگه كTәrgәk (بقچه)، تركه نTәrkәn (كسی كه همه از او اطاعت می كنند)، تركینTәrkin (جمع و جور).

۶- حمدالله مستوفی ضمن اشاره به تركی بودن نام تاریم، معنی آنرا در ارتباط با كلمه طلا در زبان تركی دانسته است: "گویند در ته این رود گاهی طلا یافت شده و اسم قریه و رودخانه به ترکی دلالت بر وجود طلا دارد". اما كلمه ای معادل و یا مربوط به طلا در زبان تركی به شكل تاریم و یا نزدیك به آن وجود ندارد. احتمالا وی "تاریم" را با "تلیمTәlim " به معنی فراوان و بسیار زیاد كه به عنوان صفت در مورد سكه طلا و پول و … بكار می رفته اشتباه نموده است. چنانچه در تركی قدیم گفته می شود "تلیم یارماقTәlim Yarmaq " (درهم و سكه فراوان). نیز ممكن است كه وی نظری به اصطلاح "آلتین تاریمAltın Tarım " تركی باستان داشته باشد (نگاه كنید به پاراگراف پائین). به همه حال اشاره حمدالله مستوفی به این مطلب، نشانگر گستردگی و عمق فرهنگ تركی در منطقه تاریم و طبیعی شمرده شدن آن از سوی وی است.بای بک

٧- به گفته كاشغری "تاریمTarım " و یا "تریمTәrim "، به معنی لقبی است كه به شاهزاده ها و خانمهائی كه از نسل افراسیابند و نیز كودكان و فرزندان آنها داده می شود. "آلتین تاریم" به معنی تاریم طلائی، سمبل زنان اشراف می باشد. عده ای این لقب را مخفف "تنگریمTәñrim " دانسته اند.

٨- تاریم به عنوان نام شخص بكار رفته است. به عنوان نمونه نام یكی از امیران مغول در دوره ایلخانی و نیز یکی از اجداد ایسن قتلغ (اسه ن قوتلوƏsәn Qutlu ) از امراء عصر سلطان محمد خدابنده (نك. خارابانتو-خدابنده) تاریم (طارم) بوده است.

وجه تسمیه

منطقه تاریم آزربایجان به سبب مصب رودهای فراوان پرآب بودن، پرآبی، گرمسیری و مناسب بودن آن برای كشت بدین نام تركی خوانده شده است. چنانچه یاقوت نیز به این نكته با كلمات "گیاهناك" و "پرآب" اشاره می كند. وی این کلمه را صورت طرم (تاریم) آورده و می گوید: "ناحیه ای است بزرگ در کوههای مشرف بر قزوین طرف بلاد دیلم. زمین این ناحیت گیاهناک و پر آب و دارای دیهای فراوان است. اهالی، آن ناحیت را در زبان بومی خود «ترم» تلفظ کنند".

حمداﷲ مستوفی گفته طارمین ولایت گرمسیر است. صاحب «مرآت البلدان» می گوید: "طارم اسم دو بلوک است یکی موسوم بطارم علیا [یوخاری تاریم] و دیگری از بلوکات خمسه است و آن را طارم سفلی [آشاغی تاریم] گویند، … این دو بلوک مشتمل بر پنجاه پارچه قریه کوچک و بزرگ است و حدودش متصل به ولایت قزوین و گیلان و خمسه است و غالب این بلوک کوهستان است. رودخانه قزل اوزن [قیزیل اؤزه ن] از مقابل این قری میگذرد، گویند در ته این رود گاهی طلا یافت شده و اسم قریه و رودخانه به ترکی دلالت بر وجود طلا دارد".بای بک

میرزا طاهر دیباچه نگار كه در سال ١٢۶٧ ه. ق. به تاریم [طارم] رفته، قطعه ای در عجایب آن دیار گفته كه در آن اشاره به رودهای موجود در منطقه نیز كرده است:

همچو پیوستن دجله بفرات
شاه رود و قزل اوزن [قیزیل اؤزه ن] دیدم.

نامهای جغرافیائی هم ریشه

١-تاریم در تركستان چین: تاریم نام محلی در تركستان شرقی در مرز اویغور با قوچا است. نام رودی كه در آنجا روان است و وادی آن نیز تاریم می باشد (كاشغری).

٢- طارمات: در متون تاریخی از یوخاری تاریم و آشاغی تاریم (طارم علیا و سفلی) به شكل "طارمین" و از ناحیه تاریم به عنوان "طارمات" نام برده شده است. کیهان، بلوک طارم علیا را ذیل ناحیه زنجان بعنوان "طارمات" آورده و می گوید: در شمال زنجان و در اطراف دره سفیدرود واقع شده، آب و هوای آن گرمتر از زنجان و محصولات آن گرمسیری و دارای ١٠۴ قریه میباشد. … طارم رودیست که از طارم علیا (تابع زنجان) میگذرد. گرچه كلمه "طارمات" ظاهرا جمع عربی "طارم" است، اما به احتمالی ضعیف می تواند به صورت جمع مغولی طارمین نیز قبول شود، مانند بایات جمع بایان (ثروتمندان)، بالاقات جمع بالاقاسون (شهرها)، مركیت جمع مرگه¬ن (شكارچیان)، تیگیت جمع تیگین (شاهزاده ها)، آرات جمع آران (مردم)، ……..

٣- تاریم خره گهTarım Xәrәgә : تركیبی تركی به معنای خانه زمستانی كه به شكل "خرگاه طارم" به زبان فارسی وارد شده است. چنانچه در این بیت آمده است:

چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون
به خرگاه طارم درون آذران .منوچهری (دیوان ص٦٧)

طارم در این تركیب همان تاریم تركی به معنی گرمسیر است. خرگهXərgə -خره گهXәrәgә نیز كلمه ای تركی به معنی خانه و نوعی چادر است كه به صورت خرگاه به زبان فارسی وارد شده است. ریشه این كلمه خرXər ، معادل كلمه مونقولی گرGer به معنی خانه، چادر و یورت تركی است. فرم اولیه خرگه در تركی باستان به شكل كره كوKerekü - كره گوKərəgü و سپس گره گهKәrәgә ، خره گه Xәrәgә می باشد. كلمه "گرده كGәrdәk " به معنی حجله نیز از ریشه "گر" بوده و تركی است. این كلمه ربطی به "گِردَك" فارسی ندارد.

نتیجه

تاریم كلمه ای تركی به معنی محل التقا رودهای فراوان و پرآب و زمین حاصلخیز حاصله است. منطقه تاریم آزربایجان به سبب مصب رودهای فراوان پرآب بودن، پرآبی و مناسب بودن آن برای كشت بدین نام تركی خوانده شده است. در متون تاریخی دوره اسلامی تركی بودن این نام ذكر و به ریشه شناسی تركی آن اشارات متعددی شده است.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - قوشاچای Qoşaçay

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( قوشاچای Qoşaçay ) / مهران بهاری
 

میاندواب

شهر قوشاچای سر چهار‌راهی میان شهرهای تبریز، مراغه، اورمو (اورمیه) و سنندج واقع شده و استانهای آزربایجان غربی و شرقی و كردستان را بهم وصل می‌كند. هلاكوخان امپراتور مغول روستای حسین‌آباد (نام اصلی ؟) را كه در چند كیلومتری جنوب قوشاچای قرار دارد به پایتخت تابستانی خود انتخاب كرده بود.

ریشه شناسی

قوشاچای نامی تركی مركب از صفت "قوشا" به معنی جفت و اسم "چای" به معنی رود است.

قوشاQoşa : "قوش+-ا" به معنی جفت، دوتا، اسم از مصدر "قوشماقQoşmaq " به معنی پیوستن، یكی شدن. فرمهای گوناگون این مصدر در زبانهای تركی چنین اند: قوش Qoş (تركی قدیم، قاراخانی، میانی، تركیه، آزربایجانی، قاقاووز، تركمنی، سالار، قیرقیزی، بالقار، قوموق، تووا-توفالار)، قوس Qos (ساری اویغور، قزاقی، نوقای، قاراقالپاق، ازبك، اویغور، باشقیر، آلتائی)، قوش Quş (تاتاری، باشقیر)، قیویش Qıwış (باشقیر)، خوس Xos (خاقاسی، یاقوتی)، خوش Xuş (چاووشی)، خوهوی Xohuy (یاقوتی)، خوهون Xohun (یاقوتی)، كوهون Kohun (دولقان). از زبان تركی به اشكال قوشی Qoşi به زبان مغولی، قوس Qos به مغولی غربی و خوش Xoş به قالموقی وارد شده است. برخی از تركی شناسان ریشه "قوشماق" را مصدر "قو.ماقQomaq " به علاوه پسوند مشاركتی "–ش" دانسته اند. (مانند "باشماقBaşmaq " كه از مصدر "باماقBamaq " به معنی بستن، بند زدن به علاوه پسوند مشاركتی "–ش" حاصل شده است. "باشماق" در زبان تركی به معنی نوعی كفش بنددار است. نام عمومی كفش در زبان تركی "آیاق قابیAyaqqabı " است). ریشه "قو" در زبان مغولی نیز وجود دارد: "قوجار" (دو)، "قورین" (بیست)، "قوس" (جفت)، "قوسمالچین" (دوگانه، دوقلو)، "قوسمان"، "قوقورؤ (میان دو چیز)، ….

قالب "بن مصدری+-ا": كلمه "قوشا" با استفاده از پسوند "-ا، -ه" كه به بن مصدر قوشماق افزوده شده حاصل گردیده است. پسوند "ا-ه"، پسوند اسم ساز از فعل در تركی است، این پسوند در تركی باستان و قدیم بسیار رایج بوده و این قالب در نامهای جغرافیائی قدیمی تركی به وفور بكار رفته است: مانند پسوند "-آوا" در نامهای جغرافیائی (نك. آبا-آوه، و آواجیق)، "قوشاQoşa " (از مصدر قوشماق)، "ساواSava " (از مصدر ساوماق، نك. ساوا-ساوه)، "درهDәrә " (از مصدر درمه ك)، "قالاQala " (از مصدر قالاماق). این قالب را در كلمات "یاراYara " (از مصدر یارماق)، "دوغاDoğa " (به معنی طبیعت از مصدر دوغماق)، "دؤنهDönә " (به معنی دفعه و بار، از مصدر دؤنمه ك)، "سورهSürә " (به معنی برهه و مهلت، از مصدر سورمه ك)، "دوراDura " (به معنی نقطه از مصدر دورماق)، "هاچاHaça " (دوشاخه، از مصدر آچماق)، "چكهÇәkә " (به معنی ویرگول از مصدر چكمه ك)، "سیغاSığa " (به معنی ظرفیت، از مصدر سیغماق)، "ائورهEvrә " (به معنی مرحله از مصدر ائویرمه ك)، "چئورهÇevrә " (به معنی محیط از مصدر چئویرمه ك)، …. نیز می توان مشاهده كرد.بای بک

در گذشته خود كلمه "قوش" بدون افزودن پسوند "-ا" نیز به صورت اسم و به معانی جفت، یكی از جفت، دو پیاله پیاپی شراب، … بكار رفته است: "قوش آتQoşat " (اسب شاه)، "قوش بیچه كQoşbiçәk " (قیچی. قیچی و یا قایچی كلمه ای مغولی است).

چایÇay : كلمه ای تركی به معانی اولیه رودخانه، رود كوچك، رود كم آب، ماسه، سیل، كم عمق، …. احتمالا از ریشه "سایSay " باستانی. معنی اولیه "سای" ناحیه ای از زمین پوشیده با سنگ بود، با بسط معنی به بستر خشك رودخانه و سپس رودخانه ای كم آب و كم عمق فصلی، رودخانه ای كه در زمستان جاری و در تابستان خشك است گفته شد. از همینجا "سای" در طول زمان معنی كم عمق را پیدا كرده است. ("سای سو" به معنی آب كم عمق است). لغت "سایدامSaydam " (سای+دام) به معنی شفاف نیز از همین ریشه است، یعنی چیزی كه درون آن به راحتی دیده می شود.

فرمهای گوناگون كلمه چای در زبانهای مختلف تركی: چای (تركی میانه، آزربایجانی، تركمنی، بالقار، یاقوت)، سای (باشقوردی)، شاییق (شور)، چایرام (آلتایی). (علاوه بر چای، در زبان تركی كلمات زیر نیز برای رودخانه بكار می روند: اؤگوزÖgüz : رودخانه، اؤگه نÖgәn : نهر، اؤزه نÖzәn : رودخانه، موره نMürәn : رودخانه (مغولی)، درهDәrә : رودخانه، …). از همین ریشه است لغت "چاییرÇayır " به معنی آبگیر رودخانه و یا گیاهی كه در كناره آب می روید.

وجه تسمیه:

نام "قوشاچای" از سوی مردم و در اعتراض به اسم دولتی و تحمیلی "میاندوآب" كه نامی به زبان بیگانه فارسی بوده و صرفا به منظور ترك زدائی از چهره و تاریخ آزربایجان و تحقیر ملت ترك از سوی دولت ایران جعل گردیده، بر این شهر آزربایجانی ‌گذارده شده است.بای بک

انتخاب و تحمیل نام فارسی "میاندوآب" از سوی دولت ایران برای نامگذاری این شهر ترك و آزربایجانی، به منظور القای این اندیشه است كه ملت ترك لیاقت و حق نامگذاری اماكن جغرافیائی در وطن خویش و زبان تركی نیز قابلیت و توانائی بكار برده شدن برای این منظور را ندارد. و از اینرو نامگذاری شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان می بایست توسط فارسان و به زبان فارسی انجام پذیرد.

نامهای جغرافیائی مشابه:

"قوشا"، به عنوان صفت در نامهای جغرافیائی آزربایجان و مناطق تاریخی حضور تركان در ایران بكار رفته است. مانند نام روستای "قوشابولاقQoşabulaq " (قوشابلاغ)، كوه "قوشاداغQoşadağ " (قوشه داغ) در شمال شهر هریس و غرب رشته كوه ساوآلانگ (نك. ساوآلانگ-سبلان) و جنوب غربی پیشگین (نك. پیشگین-مشكین شهر)، تالاب قوشاگؤلوQoşagölü (قوشاگلی) در ٣١ كیلومتری جنوب غربی هشده¬ری (نك. هشده-ری-هشترود)، "قوشاتپهQoşatәpә " در استان اردبیل.

كاربرد این نام به تنهائی در نامهای جغرافیائی نیز دیده می شود، مانند نام روستای "قوشه" (قوشا-كشا) در جنوب شرق "تویه دروار" (نك. تویسركان-توی سرگه ن) در ٣٥ کیلومتری جاده ی دامغان – سمنان (محل "صد دروازه ی" قدیم).

چای نیز رایجترین كلمه برای نامیدن "رود" در تركی آزربایجانی معاصر است و به وفور برای نامیدن رودخانه ها و نهرها و آبادیها و روستاهای مجاور آنها در سراسر ایران بكار رفته است.

همچنین "قوشو چایدام" نام دریاچه ای در وادی اورخون در جنوب دریای بایكال در آسیای میانه نیز میباشد.بای بک

نتیجه

"قوشاچای" تركیبی كاملا تركی به معنی دورود، و مركب از صفت "قوشا" به معنی دو، دوگانه، و اسم "چای" به معنی رودخانه است و اشاره به قرار داشتن این شهر در میان دو رودخانه "تاتائو" (سیمینه‌رود) و "جیغاتی" (زرینه‌رود) دارد.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - قاراقان Qaraqan

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( قاراقان Qaraqan ) / مهران بهاری
 

قاراقانQaraqan
خرقان- قره قان
قاراقان (خرقان) منطقه ای وسیع از آزربایجان جنوبی است كه در راستای سیاستهای آزربایجان زدائی، بین استانهای آزربایجانی همدان، مركزی و قزوین تجزیه شده است. امروز بخشی از آن كه در شهرستان رزن استان همدان قرار دارد "دهستان خرقان"؛ بخشی از آن كه در استان قزوین قرار دارد "خرقان شرقی" و "خرقان غربی"؛ و بخشی از آن كه در شهرستان ساوه استان مركزی قرار دارد "بخش خرقان" نامیده می شود. قسمتی از اراضی خرقان از رودهای خررود و کلنجین و آوه و رودک و قسمت عمده بوسیله چشمه سارهای متعدد مشروب میشود. سرزمین خرقان در مجموع ناحیه ایست كوهستانی كه دو سلسله جبال معروف آن یكی "خرقان داغ" در حد فاصل خرقان و دهستان درجزین و خلجستان ساوه و دیگری رامند میان خرقان و رامند و دهستان زهرا قرار دارند. سلسله خرقان داغ در طول منطقه‌ای كه در داخل آن واقع است در هر محل بنامی خوانده می‌شود. دو گردنه معروف این سلسله كوه یكی "سلطان بلاغ" و دیگری "آوه" نام دارد. در گذشته (و امروز؟) کوههای خرقان ییلاق ایلات ترك شاهسئوه ن بغدادی بوده است.

دهستان خرقان: در قسمت جنوب غربی قزوین قرار دارد و از شمال به رودخانه خررود و دهاتی از دهستانهای دودانگه، نواحی افشاریه، زهرا و …. استان آزربایجانی قزوین، از شرق به دهستان خلجستان شهرستان آزربایجانی ساوه، از جنوب قسمتی به دهستان درجزین استان آزربایجانی همدان و از مغرب به ناحیه خمسه استان آزربایجانی زنجان محصور است. در معجم البلدان آمده است: "خرقان نام قریتی از قرای همدان که بعدها از مضافات قزوین شده است". این همان خرقان نزدیک قزوین است که به نام سه طائفه عمده ناحیه، به سه بلوک خرقان افشار [آوشار]، خرقان بکشلو [بكیشلی] و خرقان قتلو [قوتلو] تقسیم میشده است. در حال حاضر جاده آسفالته قزوین ـ همدان، دهستان خرقان را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می‌نماید. مركز بخش خرقان غربی "آوه" (نك. آبا-آوه) است كه در ١١٠ كیلومتری جنوب قزوین بر سر راه قزوین ـ همدان قرار دارد. مركز خرقان شرقی، قصبه كلنجین است كه در ٢٤ كیلو متری شرق آوه قرار دارد. كلنجین در گذشته اعتبار بیشتری داشته و مركز تمامی خرقان بشمار میرفته است.

نامهای جغرافیائی مشابه:
به نام خرقان در سرتاسر آزربایجان برخورد می شود. علاوه بر ناحیه خرقان، در بخش آوج استان آزربایجانی قزوین برج‌های دوقلوی مشهوری بنام برجهای خرقان كه شاهكار معماری تركی دوره سلجوقی می باشند وجود دارند. با این نام همچنین در دیگر مناطق ملی تركان ایران، در قاشقای یورد در جنوب ایران، افشار یورد در شمال شرقی ایران و همچنین در آسیای میانه نیز مواجه می شویم:بای بک

١-خرقان: "نام شهری بوده به نزدیکی تبریز به آزربایجان و اصل آن ده نخیرجان بوده منسوب به نخیرجان صاحب بیت المال کسری" (معجم البلدان).
٢-قاراقان-قاراغان: در سقز، كردستان فعلی (در متون تاریخی دوره اسلامی، شهر ساققیز-سقز شهری در جغرافیای تاریخی آزربایجان شمرده می شود. نك. ساققیز-سقز).
٣-قاراقانلی، قاراقانلی مامان (ماوی قیشلاق): در میانه (نك. مویانجی-میانه).
٤-قره خان: دهی از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد
٥-ده قره خان: دهی از دهستان گوهر بخش بافت شهرستان سیرجان. در شمال باختری بافت. ساکنین آن از طایفه ترك افشار هستند.
٦-خرقان: "نام قریتی در چهار فرسخی بسطام بر راه استرآباد، در دامنه کوه و با درختان میوه نیکو بوده است. این شهر در قرون هفتم و هشتم هجری محلی با اهمیت بوده و از مزار اکابر، تربت شیخ ابوالحسن خرقانی در آن موضع قرار دارد".
٧-قره خان بندی: دهی از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد در شمال خاوری بجنورد و سر راه شوسه بجنورد به قوچان در افشاریورد.
٨-خرقان طویل: دهی از دهستان درزاب بخش حومه شهرستان مشهد واقع در شمال باختری مشهد.
٩-کال قره خان: نام کانالی است به مشهد.
١٠-خرقان: نام قریتی از قراء سمرقند بر هشت فرسنگی آنجا.
١١-خرقان: نام یکی از رودهای بخارا و نام یکی از روستاهایی بوده که قبل از بنای بخارا بوجود آمده است.

١٢- در نزدیكی شهر مراغه آزربایجان، ناحیه ای به اسم "ساروقرغان" كه در دوره امپراتوری تركی آزربایجانی صفویه دارای اهمیت بالنسبه بوده و با ناحیه دیگری به نام گاورود حكومت نشین بوده، وجود داشته است. در گذشته در این ناحیه قلعه ای بنام "ساروقورقان" وجود داشته كه امروز در حوالی آن دهی بنام "ساری قورخان" واقع شده است. به نظر می رسد هر سه این نامها یعنی "قرغان"، "قورقان" و "قورخان" تلفظهای گوناگون كلمه تركی "قورقان" بوده و با كلمه "قاراقان" بی ارتباط اند. "قورقانQurqan " كلمه ای تركی است كه برای نامیدن پشته های كوچك بر مزارهای مرسوم در میان اقوام اوراسیا در ٥ هزار سال پیش و تركان باستان بكار می رفته است. این كلمه بعدها معنی استحكامات و قلعه و … را نیز پیدا كرده است (نك. قورقان-گرگان).

ریشه شناسی و وجه تسمیه

"خرقان" و "قره قان" كلماتی تركی به معانی زیر اند:

١-نوعی از درخت و یا بوته، اقاقی (به تركی همچنین "آغ سالخیم آغاجیAğ Salxım Ağacı " نامیده می شود)، گل ابریشم. بنا به كاشغری نوعی درخت كوهستانی، بوته بیشه. فرمهای گوناگون آن قاراقان (قاراخانی، تركی میانه، تركمنی، خلجی)، قاراقانا (تركی میانه)، كاراگان (قیرقیزی، آلتائی)، قاراغان (قزاقی، باشقوردی، شور)، خاراغان (خاقاسی، تووا-توفالار). این كلمه تركی در اشكال قاراغانا Qarağana، قاراغونا Qarağuna، قارغانا Qarğana به زبان مغولی وارد شده است (پسوند –غانا، -گنه در زبان مغولی برای ساختن اسم گیاهان و حیوانات بكار می رود: كگورجی گنه =گؤیه رچین تركی، قاییراغانا= مرغ نوروزی)بای بک

٢-به معنی رود كوچك و یا باریكه آب كوهستانی، معادل Qôroxan قرخان مغولی.

٣-قاراقان و یا قاراخان نام برخی شخصیتهای تاریخی واقعی و یا افسانه ای ترك بوده است، از جمله پدر اوغوزخان؛ یكی از چهار فرزند چنگیزخان؛ نام خانی مشهور از اویراتها و … این نام همچنین در نام نخستین دولت تركی پس از اسلام، یعنی دولت قاراخانلی (در متون اسلامی خانیه، قاراخانیه، آل افراسیاب، آلپ ایلیگ خانلار، آرسلان بوغرا خانلار، …) برگرفته شده از نام پدر بزرگ ساتوق بوغراخان موسس سلسله قاراخانی نیز مشاهده می شود.

٤-در تاریخ سیاسی و اجتماعی ترك، قاراخان به عنوان لقب و رتبه ای دولتی و ندرتا به معنی بزرگ قوم بكار رفته است. در نظام دولتی تركی، قاراخان مقام بلندپایه ای بوده است كه دارنده آن از طبقات پایین مردم و غیراشرافی به حكومت و حاكمیت رسیده باشد.

٥-"قاراخان" در میتولوژی تركی، به معنی خدای خدایان و معادل زئوس یونانیان است.

٦-در برخی از نامهای اماكن جغرافیائی، "قاراقان" را می توان تركیبی از "قارا" به علاوه پسوند-اسم تركی-اورال آلتائی "-قان-قانا" كه دلالت بر مكان، …. دارد دانست. در زیر در باره واحدهای "قان" و "قارا" به اختصار توضیحاتی داده می شود:

قان-قانا:
پسوندهای قانqan و قاناqana و مشتقات آنها (كانkan ، گانgan ، جانcan ، وانvan ، غانğan ، انan ، … و نیز خاناxana ، خانهxanә ، خنهxәnә ، خوناxona و ….) كه دلالت بر جای و مكان دارند، به حد وفور در نامهای جغرافیائی سراسر آزربایجان و ایران بكار رفته اند. ریشه این پسوندها را می توان همزمان در زبانهای گوناگون اورال آلتائی مانند توركی و موغولی، و زبانهای پروتوتوركی مانند سومری تعقیب نمود. احمد كسروی نیز متوجه وجود همچو پسوند-كلمه ای در نامهای جغرافی آزربایجان شده بود، اما آنرا به نادرستی پسوند-كلمه ای فارسی-ایرانی-آریائی پنداشته بود: "کلمه وان که اینان بر آخر این شهرها میگذراند کلمه ای است که در آخر نام های آبادیها بسیار معروف میباشد چنانکه در این نامها: شیروان نخجوان، هفتوان، ایروان، کردوان …. ان، گان، ران، لان، رام که در آخر نامهای آبادیها فراوان می آید همه از یک ریشه می آید و بمعنی شهر یا جای یا بوم میباشد". بر خلاف نظر كسروی، نه تنها مرتبط شمردن پسوند-كلمه "قان" تركی در نامهای جغرافیائی با زبانهای ایرانی، مطلقا نادرست است، بلكه هر نام جغرافیائی كه دارا پی افزوده قان-گان و …. باشد به احتمال بسیار زیاد نامی تركی و یا اورال آلتائی است:

الف- قان-قانا در زبان سومری: در زبان سومری كه از سوی برخی از صاحبنظران زبانی پروتوتورك شمرده می شود اسمی با فرمهای قانا Qana، قانQan و كانKan به معنی محل، موضع، مكان، جا؛ جایگاه، چهارچوب، تكیه گاه، گنجه؛ ناحیه، قلمرو، عرصه، منطقه؛ بسته، دسته، قوطی و …. وجود دارد. فرم مصدری آن به معنی به پیش راندن و تحمل كردن است. در این زبان همچنین كلمه ای به شكل قانا Qâna، قانQân و به معنی بخشی از مزرعه، قسمتی از خاك، كشتزار، سطح مسطح، واحد سطح، …. شكل موجود است. بی شك بسیاری از نامهای جغرافیائی مختوم به "–قان"، "-گان"، "-جان"، "-وان" و … در آزربایجان و نواحی مجاور آن، و همچنین محتملا اسامی بسیاری از مكانهای جغرافیائی كه دارای كلمه "خانا" می باشند (نك. خانا-پیرانشهر، خونا-خلخال)، نامهائی بسیار قدیمی مشتق شده از همین ریشه و یا دارای ارتباط با آن می باشند.بای بک

ب-قان در زبان تركی: پسوند ائتنوتوپونیم ساز "-غان-ğan " "-قان-qan "، "-گان-gan "، "-كه ن-kən " نشان دهنده جا، مكان و محلهای جغرافیائی در زبان توركی است. این پسوند در زبان موغولی نیز موجود بوده و بویژه پس از عناوین، نام رودخانه و كوهها آورده می شود. به این پسوند در توپونیمهای باستانی مانند كورقان-قورقان (پشته ای كوچك بر مزار مرسوم در میان اقوام اوراسیا در ٥ هزار سال پیش. بعدها به معنی استحكامات و قلعه و …)، قادیرقان، بارسیغان-بارسقان، قارقان (قاراقان-خرقان، معادل قوراخان مونغولی. رود كوچك، باریكه آب كوهستانی)، قاتقان (خم، انحنا، كج و مورب)، یارقان، یارلیقان (از اسامی جزائر دریاچه اورمیه. محل پرتگاه، كناره دره، شكستهای كنار رودخانه)، بارقان (زمین سست، محل باتلاقی)، چالاغان (از اسامی جزائر دریاچه اورمیه. محل زندگی طائفه چالا-چلا از توركان قیپچاق)، اؤتوكه¬ن (به معنی محل دعا و نام الهه مكان، فرم اولیه آن "اؤتوك+-كه ن") و … بكار رفته است. این پسوند در توپونیمهای بیشماری در سرتاسر سرزمینهائی كه روزگاری تحت حاكمیت اقوام آلتائی، پروتوتورك و تورك بوده اند بویژه در ایران و آزربایجان بیادگار مانده است، از آن جمله اند نامهای جغرافیائی زیر: آزربایجان، بلاسجان-بلاشگان، داخرقان-توفارقان، بیلقان-بایلاقان، مغان-موغان، زنگان-زنجان، سیساقان-سیسجان، كوشگان-جوشقان، یئكه¬ن، شانجان، سدقان (صدقان)، چادگان (چادقان)، چؤهره¬قان، دلیجان، اندیجان، دیلمقان، نوشیجان، كمیجان، ورزقان، گوگان، گرگان-جرجان، واسپورقان، ارزینجان، اوجان، ترجان، مزلقان، چاپاقان-چپقان، جنقان-جنگان، و… گفته شده است كه پسوند "-قان-qan " از طریق قوم و یا اتحادیه اقوام پروتوتورك ساكا به زبان پارتیان و از آنجا به زبانهای ایرانی پیش از اسلام وارد و پس از استیلای عرب و نفوذ فرهنگ زبانی عربی، تبدیل به "-جان-can " شده است.

قارا [قرا، قره، خره، خارا]
كلمه "قارا" در زبان تركی (و "خره-خارا"، در زبان مغولی و برخی دیگر از زبانهای آلتائی و التصاقی باستانی در منطقه) به معنی سیاه (قاراگئجه) است. علاوه بر آن، این كلمه در تركیبات گوناگون دلالت بر بدیمنی (قاراگون، قاراخبر)، یاس (قارا گییمه ك) ، مردمی بودن (قارابودون، قاراخالق)، شدت (قاراقیش) و بزرگی (قاراچئریك: ارتش معظم؛ قارادایاق: گرز بزرگ، قاراگؤز: چشم درشت) دارد. كلمه "خارا" در زبان فارسی در تركیب سنگ خارا، به معنی سنگ درشت، نیز همین كلمه تركی است. صفت قارا در نامهای جغرافیائی و امكنه در اكثر موارد به معنی رنگ سیاه است. اما این صفت علاوه بر رنگ سیاه، ممكن است كه بسته به مورد، نشان از انبوهی و متراكم بودن (در مورد گیاهان و جنگلها، مانند قارااورمان، قاراچیمه ن)، جهت شمال (قارایئل، قارادنیز)، مرتفع بودن (قاراداغ، قاراقایا، قاراتپه، قاراآغاج) داشته باشد. قارا در نام رودخانه ها (قاراسو، قاراچای) به معنی رودخانه ای می باشد كه آب آن به آرامی روان است.بای بک

با دو مقدمه فوق، واژه "قاراقان" در برخی از نامهای جغرافیائی را می توان به عنوان نامی مركب از دو كلمه "قارا" و "قان" و در مجموع به معنی مكانی بزرگ و یا محلی مرتفع دانست (برای قارا، نك. قاراچیمه ن).

٦-در ریشه شناسی كلمه خرقان، نام تركها و ایلات منسوب به دولت قاراخانی نیز پیشنهاد شده است. بنا به این ریشه شناسی برخی از نامهای جغرافیائی بویژه روستاهائی كه اسامی آنها به شكل قاراخانلی می باشد، به معنی منسوب به تركان و یا دولت قاراخانی می باشند. قاراخانیان ویا خاقانیه و ایلیگ خانلار، دولتی تركی است كه از طرف تركهای قارلوق، چیگیل، یغما، توخسی و غیره تاسیس شده است (دو شاخه شرقی و غربی، ١٠٤٢-١٢١٢). قسمتهای جنوبی آزربایجان (مناطق ترك نشین استانهای قزوین، مركزی و تهران، قم، همدان) از جمله نقاطی میباشند كه طوائف تركی تشكیل دهنده قاراخانیان به شكل انبوه در آنجا ساكن شده اند. به علاوه برخی از نامهای خرقان-قره¬قان؛ اسامی چگین، قارلوق و غیره در این نواحی بازمانده این طوائف میباشد. در استان قزوین و مناطق ترك نشین جوار آن در استان تهران به نام چگین-چیگین-چیگیل چیگیل برخورد میشود. چیگیلها طائفه ای از تركهای قاراخانیان اند كه در این نواحی از آزربایجان ساكن شده بودند. چیگیلها به همراه تركهای "قارلوق" و "یغما" دولت قراخانیان (قاراخانلی) را بین قرون ١٠-١٢ در آسیای میانه تاسیس نموده اند. سلطانهای قراخان=قاراخان همیشه از بین این طائفه چیگیل انتخاب میشده اند. (كلمه "چگین" به معنی شاهزاده بوده معادل كلمه تركی "تكین" میباشد. در استان آزربایجانی قزوین و بخشهای مجاور آن به هر دو نام "چگین، چگینی" و "تكین" (تكین داغی) برخورد میشود. ایل چگنی امروزه عمدتا لرزبان، گروههائی از آنها كه در استان آزربایجان قزوین ساكنند تركی زبان و گروههائی كه در شمال كشور عراق مسكن گزیده اند كردزبانند).

ریشه شناسیهای نادرست:

١-نهادها و مقامات دولتی ایران به موجب سیاست تركی زدائی از چهره جغرافیای آزربایجان و ایران، در حال تعویض سیستماتیك و گام بگام تمام اسامی جغرافیائی و تاریخی تركی در ایران و آزربایجان با نامهائی فارسی اند. آنها در این راستا، بسیاری از نامهای دارای كلمه "قارا" را نیز بدون توجه به معنی آن در تركیب مورد نظر، با كلمه "سیاه" فارسی جایگزین ساخته و می سازند. چنانچه نام "قاراقان" (قاراغان) در شهرستان سقز از استان كردستان را به نادرستی به "سیاه دشت" تغییر داده اند. حال آنكه در اینجا قاراقان و یا قاراغان به معنی اقاقی و یا محلی كه دارای اقاقی فراوان می باشد است. (شهر ساققیز-سقز بنا به متون دوره اسلامی همواره در جغرافیای آزربایجان قرار داشته است. نك. ساققیز-سقز).بای بک

٢-در عكس العملی افراطی به تعویض نامهای تركی و جانشین ساختن همه كلمات "قارا"های تركی در نامهای جغرافیائی با كلمه "سیاه" فارسی از سوی دولت و نهادهای دولتی ایران، عده ای از تركان ادعا می كنند كه هیچكدام از كلمات قارا در نامهای تركی به معنی سیاه نبوده و همه قاراها در نامهای جغرافیائی در واقع به معنی بزرگ اند. این ادعا مقرون به حقیقت نیست، زیرا به واقع معنی قارا در اكثر نامهای جغرافیائی رنگ سیاه بوده كه صرفا در ردیف رنگهای دیگری (آغ، ساری، گؤی، قیزیل، یاشیل، آل، آلا، …) برای نامیدن آنها بكار برده شده است. البته موارد دیگری نیز وجود دارند كه كلمه قارا به معانی انبوه، متراكم، مرتفع، بزرگ … می باشد. به عبارت دیگر كلمه قارا در نامهای جغرافیائی همواره به معنی بزرگ نیست، همانگونه كه همواره به معنی سیاه نیز نمی باشد. چنانچه "قاراچای" و یا "قاراسو" به معنی رودسیاه و یا رود بزرگ نبوده، به معنی رودی كه به آرامی جریان دارد؛ "قاراداغ" به معنی كوه سیاه و یا كوه بزرگ نبوده، به معنی كوه مرتفع؛ و "قاراچمه ن" به معنی چمن سیاه و یا چمن بزرگ نبوده، به معنی چمن متراكم و انبوه است.

٢-در مقاله "اطلاعات آبادیهای میانه" نام روستای "قاراقانلی" به معنی "بسیار محزون" آمده است. این معنی نادرست است، زیرا قاراقانلی در نامهای جغرافیائی به معنی محلی كه دارای قاراقان (اقاقی و یا نهر) بوده و یا محلی كه منسوب به قاراخان (شخص و یا طائفه) می باشد است.

نتیجه:
قاراقان (خرقان) نام منطقه ای از آزربایجان جنوبی است كه امروزه بین استانهای قزوین، همدان و مركزی تقسیم گردیده است. در ایران و آزربایجان جنوبی اماكن جغرافیائی متعدد دیگری با نامهائی مشابه و نزدیك وجود دارند. نام منطقه قاراقان، كلمه ای تركی به معنی محل و سرزمینی بزرگ می باشد. برخی از دیگر نامهای قاراقان (بویژه آنها كه به شكل قره غان و قره قان اند) برگرفته از كلمه تركی "قاراقان" به معنی اقاقی و گل ابریشم، و یا مكان و امكنه بزرگ و بخشی از آنها (كه به شكل خرقان اند) به معنی نهر، بخش كوچكی از این نامها نیز منسوب به امرا و والیان دولتهای تركی در تاریخ كه در آن مناطق رحل اقامت گزیده و یا بر آنها حكومت كرده و دارای نام قاراخان بوده اند می باشد. در اینگونه نامها قاراخان به معنی خدای خدایان و برگرفته شده از میتولوژی تركی است. در نظام دولتی دول تركی نیز، قاراخان به معنی حاكم مردمی، حاكمی از توده مردم و غیرمنتسب به طبقه اعیان و اشراف است كه به حكومت می رسد.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - سونقورSunqur

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( سونقورSunqur ) / مئهران باهارلی
 

سونقورSunqur
سنقر
سونقور كلمه ای تركی است كه به تنهائی و یا در تركیبات گوناگون در نام شهر و روستاهای متعددی وجود دارد مانند سنقر (دهی از دهستان میان کوه بخش چپیشلی (چاپشلو) در شهرستان ترك نشین دره گز افشار یورد در شمال شرقی ایران)، سونقور اووا (سنقر آباد، در اطراف كرج، باخزر، كندوان،…)، سونقوراق (سنقرك)، سونوقورا (سنقره)، … یكی از مشهورترین آنها شهری از آزربایجان به همین نام است كه امروزه در تقسیمات كشوری در تركیب استان كرمانشاهان در غرب ایران قرار داده شده و مركز شهرستان سنقر و كلیائی است. كلیائی نام بخش كردنشین این شهرستان است. از آنجائیكه این شهرستان از دو قسمت ترك نشین و آزربایجانی سنقر و كردنشین و كردستانی کلیایی تشکیل یافته بود، به نام سنقر و کلیایی نامیده شد. شهرستان سنقر و کلیایی از شمال به شهرستان آزربایجانی قوروا (قروه) در استان كردستان، از شرق به شهرستان آزربایجانی اسدآباد در استان همدان، از جنوب به شهرستان صحنه و از غرب به شهرستان کامیاران محدود می‌شود. شهرستان سنقر و كلیایی از نواحی جالب توجه و زیبای استان كرمانشاه است كه در جلگه هموار و زیبایی واقع شده و اطراف آن را رودخانه، سبزه زار، باغات و بیشه زار فرا گرفته است و قله‌های كوه‌های آن تا اواخر تابستان از برف زمستانی می‌درخشد.

در دوره صفویه اسدآباد و سنقر آزربایجان یك واحد اداری شمرده می‌شده ‌اند. پس از آن تا زمان شاه عباس صفوی این منطقه به همراه بخش بسیار بزرگی از غرب و جنوب آزربایجان ضمیمه قلمرو امپراتوری عثمانی گردید. در دوره افشاریه و زندیه سران ایل کلیایی که خود را از اعقاب صفی خان از خانهای دوره صفوی می‌دانند به حکومت سنقر منصوب شدند. در این دوره نام قسمت کردنشین شهرستان سنقر و كلیائی از اسم این ایل ماخوذ و به کلیایی معروف شد. در زمان فتحعلی شاه قاجار فرزند وی فتح‌الله میرزا به حكومت سنقر گماشته شد. سپس این ناحیه با نواحی كنگاور (نك. كنگه وه ر)، ملایر و تویسركان (نك. توی سرگه ن) كه همه در حاشیه آزربایجان ائتنیك و تاریخی قرار دارند یكی شده و تحت حكمفرمایی شاهزاده شیخعلی میرزا (پسر فتحعلی شاه) قرار گرفت. در زمان ناصرالدین شاه سنقر و كلیایی بار دیگر ضمیمه اسد آباد در آزربایجان شد.

سنقر و نواحی ترك نشین آن، ادامه طبیعی مناطق ترك نشین استان آزربایجانی همدان و به ویژه شهرستان اسدآباد اند. زبان مردم شهر سنقر، قلعه فرهاد و برخی روستاهای پیرامون تركی و زبان ساكنان روستاهای غرب آن كردی است. در دهه ها و سالهای اخیر بویژه حین جنگ ایران و عراق، دهها هزار تن از كردان ایرانی و عراقی به این ناحیه ترك نشین مهاجرت نموده اند. به صورتی كه اكنون تركان در این شهر تاریخا تركی و آزربایجانی به صورت اقلیت در آمده اند. در سنقر همچنین گروه كوچكی از فارسان (عمدتا كارمندان و نظامیان) ساكنند. در نتیجه بسیاری از ساكنین شهر به دو و یا سه زبان آشنائی دارند. در مجموع تركان این ناحیه در مقایسه با دیگر بخشهای حاشیه ای آزربایجان به درجات بیشتری از روند فارسسازی و آسیمیلاسیون ملی متاثر شده اند.بای بک

ریشه شناسی

١-سونقور Sunqur: كلمه ای تركی بوده و به معنی نوعی پرنده وحشی، و مرغ شکاری كوچكتر از توغرول، بزرگتر از قرقی؛ نوعی باز كه از انواع دیگر بازها درشتتر و قویتر است؛ عقاب و یا شاهین درشت و نیرومند است. فرمهای گوناگون آن در زبانهای تركی: سنقر، سونقار، سنقار، سینقور، سونغور. وام واژه ای دیرین در زبان مغولی (با تغییر حرف “س” به “ش”: شینقور): شینقور (تاریخ سری مغولان)، شونخور (اوردوس، خالخا، بوریات، قالموق)، شونقار، شونغار، شومقار، … فرم مغولی در شكل شونقور به زبان تركی داخل شده است. این كلمه از زبان تركی وارد زبانهای فارسی و عربی شده است.

در ادبیات فارسی به تركی بودن نام این پرنده و زیستن آن در مناطق سردسیر شمالی ترك نشین (خزر، بلغار، …) اشاراتی شده است: “پرنده ای است شکاری مثل باز که در هندوستان بواسطه حرارت نزید و این ترکی است” (غیاث اللغات). ویا:

عدلش بدان سامان شده، کاقلیمها ویران شده
سنقر بهندستان شده، طوطی ببلغار آمده (خاقانی)

سنقری را کز خزر یا سردسیر آموخته
در حبش بردن بگرما برنتابد بیش از این (خاقانی)

٢-سونقور پرنده شكاری شاهان ترك بوده است: “سنقر به معنی سنقار و آن مرغی باشد شکاری از جنس چرغ گویند. بسیار زننده میباشد و پیوسته پادشاهان بدان شکار کنند” (برهان).

٣-اسم سنقر در نام یا لقب برخی از شاهان، فرمانروایان و فرماندهان ترك بكار رفته است مانند بای سونقور، آغ سونقور، قارا سونقور، آلپ سونقور و غیره …. “كوذئگوموز آلپ سینقور تكین” (دامادمان آلپ سونقور تكین). این نام قبل از اسلام نیز در میان تركان مرسوم بوده است، چنانچه نام فرمانده هیاطله (آغ هونها) در جنگ با پیروز (فیروز) پادشاه ساسانی كه به شكست و كشته شدن دومی در سال ٤٨٤ میلادی منجر شد، “آخشنوار” و یا “آخشینقار- آق سونقور” بود كه از وی در شاهنامه به شكل “خوشنواز” یاد می شود (پس از این جنگ دولت ساسانی خراجگزار دولت آغ هون هپتالی شد). بعدها در دوره اسلامی بویژه به عهد سلجوقی و بعد از آن، “سنقر” به یكی از رایج ترین اسامی مردان ترك تبدیل شده است، مانند نام سنقر بن مودود بنیانگذار دولت تركی اتابكان فارس یا سلقریان.

٣-در تركی قدیم به هنگام فوت امپراتوران ترك عبارت “سونقور بولماقSunqur bolmaq ” گفته می شد (خاقان سونقور بولدوXaqan sunqur boldu -امپراتور فوت كرد). احتمالا این اصطلاح در رابطه با عقیده تناسخ در میان تركان شامانی و آنیمیست باستان است كه به رجعت خاقانهای خود در قالب پرندگان و حیوانات نیرومند و درنده باور داشته اند.

وجه تسمیه

در استان كرمانشاه و كردستان شهرها و روستاهای دیگری نیز با نام پرندگان و مرغان شكاری موجودند، مانند روستای “دوغانDoğan ” (طوغان) به معنی شاهین در شهرستان قوروا (قروه) در استان كردستان. با این همه به نظر می رسد كه نام شهر سونقور آزربایجان برگرفته شده از نام یكی از فرماندهان دوره امپراتوری تركی سلجوقی به همین نام باشد، مانند نام شهر آزربایجانی بیجار (نك. بیجار-بایجار) در استان كردستان كه باز از نام یكی از امرای ترك گرفته شده است. اكنون بقعه ای كه در محل به بقحه مالك معروف است از این دوره بر جای مانده است و در برخی از منابع احتمال داده شده كه سنقر نامی كه این محل را از سوی شاهان عصر داشته است در آن مدفون باشد. علاوه بر آن گفته می شود كه در دوره امپراتوری تركی سلجوقی، امیران شهر سونقور آزربایجان در استان فعلی كرمانشاهان و پیرامون آن به نام “آق سنقرAğsunqur ” معروف بوده‌اند. بواقع قدیمی ترین متنی که نام سنقر بدین صورت در آن آمده، کتاب تواریخ سلاجقه مربوط به همین دوره است. یكی از دولتهای آزربایجانی پیش از مغول نیز آق سنقریان (آغ سونقورلولارAğsunqurlular -احمد یلیان، ١٢٢٧-١١٠٧) نام داشته است. در میان فرمانروایان این دولت تركی آزربایجانی، آق سنقر نامی دیده می شود كه بیش از دیگران با نواحی جنوبی آزربایجان یعنی همدان و پیرامون آن (كه شهر سنقر در آن جای می گیرد) پیوستگی دارد. در زیر به این سلسله آزربایجانی و سپس به سه تن از فرمانروایان برجسته ترك آزربایجانی كه دارای نام سنقر بوده اند به اختصار اشاره می شود:بای بک

سلسله آق سنقریان آزربایجان: دولت آق سنقری و یا احمد یلیان، دولتی تركی-آزربایجانی است كه پس از فتح آزربایجان توسط تركان سلجوقی، بیش بر یکصد سال بر بخش اعظم آن حکمروایی داشته است. این دولت پس از حمله مغولان به آزربایجان و از جمله به مراغه پایتخت آق سنقریان، منقرض گردید. فرمانروایان خاندان آق سنقری عبارتند از امیر احمد یل، آق سنقر یلیان، ارسلان ابه یلیان (آرسلان آبا، نك. آوه-آبا، نك. آسلاندوز)، فلک الدین بن ارسلان ابه، علاء الدین کرپا ارسلان (نك. قوروا-قروه)، پسر علاء الدین و بانوئی از نوادگان علاءالدین.

آق سنقر احمدیلی: وی از امیران بزرگ سلجوقی در مراغه و آزربایجان بود. در سال ١١٣١ م، سلطان محمود (پسر سلطان‎محمدبن ملکشاه) در همدان آزربایجان درگذشت و آق سنقر كه اتابک داوود ولیعهد و پسر سلطان محمود بود، به اتّفاق ابوالقاسم دَرْگَزینی اَنَس‎آبادی وزیر (نك. درگز-درجزین-درگزین)، داوود را به جای او به تخت نشاند. بسیاری از جنگهای آق سنقر با رقبای خود در نزدیكی همدان امروزی رخ داده است. آق‎سنقر در جنگ میان ملک داوود با طغرل (توغرول-برادر سلطان محمود در آزربایجان كه دعوی سلطنت داشت) در نزدیکی همدان، از فرماندهان سپاه ملک داوود بود. از کسان طغرل، قرا سنقر (قاراسونقور) به زنگان (نك. سینقان-زنجان) گریخت و بیشگین (نك. پیشگین-مشگین شهر) و دیگران نیز به اردبیل رفتند. آق سنقر شهر اردبیل را برای مدت نسبتا” طولانی در محاصره گرفت. سلطان طغرل، قرا سنقر را به جنگ ایشان فرستاد و وی در خارج از شهر اردبیل با سپاه آق سنقر روبرو شد. در این جنگ، قرا سنقر شکست سختی خورد. پس از آن آق سنقر، به جنگ با مسعود برادر دیگر سلطان محمود برخاست و تبریز را محاصره کرد تا اواخر دسامبر ١١٣١، با یکدیگر از در سازش در آمدند. در سال ١١٣٣ نیز آق سنقر همراه مسعود برای جنگ با طغرل روی به همدان نهاد. در این جنگ طغرل شکست خورد و به ری گریخت و مسعود بر همدان آزربایجان و شهرهای اطراف چیره گردید. ولی در همان ایام که شکوه و توانایی آق سنقر بی‏اندازه شده بود، در مرغزار قَرِاتگین (قاراتیگین، نك. بهار-قراتگین)، در نزدیک همدان و در چادر خود، همچون پدرش احمد یل، به دست چند تن از باطنیان و با ضربات کارد کشته شد. ابن اثیر می‏نویسد: “آن کسان را مسعود برانگیخت که او را بکشتند”. ظاهراً این کار به انگیزة ترس مسعود از شوکت و اقتدار آق‎سنقر در آزربایجان و به تحریک وزیر طغرل ابوالقاسم درگزینی انجام یافته است. نظامی گنجوی (١٢١٧م) هفت‎پیکر خود را به نام علاءالدّین یکی از نوادگان آق‎سنقر سروده است.

اتابك سونقور، نیای دولت تركی سالغوریان در جنوب فارسستان: اتابك سونقور نیای سالغوریان كه در اصل از تركمانان كارگزار سلجوقیان بوده اند، میباشد. حكومت اتابكان سالغوری فارس-كرمان یكی از نخستین نمونه های حكومتهای محلی تاسیس شده توسط تركهای آزربایجانی در فارسستان (پرشیا) و در خارج خاك آزربایجان است. سالغوریها مانند اكثر دیگر دولت های تركی به داشتن حكمرانان زن (آبیش خاتون، تركه¬ن خاتون) مشهور بوده اند، پدیده ای كه در میان اقوام ایرانی زبان فوق العاده نادر است. در میان سالورها زنانی مانند بورلا خاتون و سالور بارچین كه به امارت رسیده اند نیز دیده میشوند.

آق سونقور قسیم الدوله، جد خاندان تركی زنگی و اتابكان موصل: وی یكی از یاران و امرای بزرگ جلال‎الدین ملکشاه سلجوقی و والی حلب از ١٠٨٦م به بعد بود. نام پدر او آل‎ترغان از قبیله ترك «ساب‎یو» است. مورخان او را امیری عادل و نیکوسیرت و با سیاست توصیف کرده اند. در ایام حکومت آق ‎سنقر عدل و امنیت و ارزانی در زمینهای متصرفی او حاکم بود. آق‎سنقر حلب را نیز به خوبی اداره کرد و در آنجا امنیت کامل برپا ساخت و پیرامون شهر را از دزدان و راهزنان پاک کرد، تا آنجا که شهر حلب در زمان او مرکز تجارت گردید و بازرگانان از هر سوی روی به ان شهر نهادند.

ریشه شناسی و وجه تسمیه های نادرست

١-در برخی منابع فارسی و دولتی گفته می شود: “سنقر در لغت فارسی به معنی (پرنده) شكاری است”. این بیان صحیح اما ناقص، با ذكر نكردن این واقعیت كلیدی كه سنقر كلمه ای تركی و وام واژه ای در فارسی است، در خواننده ناآشنا این فكر نادرست را القا می كند كه سنقر كلمه ای فارسی است.بای بک

٢-گفته می‌شود كه “سنقر در ابتدا یك اردوگاه مغولی بود كه بعدها به شهر تبدیل شده است”. اما بر خلاف این ادعا به نظر می رسد این شهر آزربایجانی، كه نام خود را از یكی از فرماندهان و امیران دوره امپراتوری تركی سلجوقی برگرفته باشد، بسیار پیشتر از آن موجود بوده است.

٣-برخی ادعا نموده اند: “احتمال می‌رود این پرنده در این شهرستان وجود داشته و به همین جهت این ناحیه به سنقر معروف شده‌است”. البته این احتمال ضعیف وجود دارد، اما احتمال اقوی آن است كه نام این شهر منسوب به یكی از فرماندهان و بزرگان تركی دوره سلجوقی و ترجیحا حكام دولت تركی آزربایجانی آغ سنقر بوده است.

نتیجه

نام شهر آزربایجانی سونقور، مانند بسیاری از شهرها و روستاها و رودها و كوهها در مناطق آزربایجانی و غیرآزربایجانی استانهای كردستان و كرمانشاهان، كلمه ای تركی است. سونقور در زبان تركی به معنی نوعی مرغ شكاری (شاهین و عقاب) كه مرغ شكاری و سمبل سلاطین و شاهان ترك بوده می باشد. نام این شهر آزربایجانی از اسم یكی از امیران دوره امپراتوری تركی سلجوقی برگرفته شده است.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران - خویXoy

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( خویXoy ) / مهران بهاری
 

شهر خوی یکی از شهرهای استان آزربایجان غربی و مركز شهرستانی به همین نام است. شهر خوی را به علت استقرار در محلی پست "خوی چوخورو" نیز می نامند. شهرستان خوی در دشتى وسیع واقع شده و از شمال به شهرستان ماکو و از جنوب بشهرستان سلماس و از خاور به شهرستان مرند و از باختر با كشور تركیه همسایه و هم مرز می‌باشد. خوی كه امروزه مهمترین شهر استان آزربایجان غربى بعد از اورمیه مى‏باشد از اهمیت نظامی و تجاری ویژه‌ای برخوردار بوده و دارای آثار تاریخی متعددی است. خوى در قرن سیزدهم به علت زیبایی شهر و وجود باغات سبز و روح‏افزا و كثرت مناظر دلبربا و چمنها به لقب دارالصفا و بعد از آن به دارالمؤمنین مشهور بوده است. شهر خوی از قدیمترین و یكی از اولین شهرهای تركی شده آزربایجان است و بدین سبب در متون تاریخی سلجوقی بنام تركستان ایران نامیده شده است. "حمدالله مستوفی" در نزهت القلوب در باره خوی میگوید: "مردمش سفید چهره و ختای نژاد و خوب صورتند و بدین سبب خوی را تركستان ایران خوانند". این شهر از زمان قدیم مورد توجه بوده است. پیش از اسلام شعبه‌ای از بزرگراه معروف ابریشم كه شهرهای آباد و پرنعمت ترکستان و چین در شرق را به غرب و به اروپا متصل می‌نمود، از این شهر آزربایجانی می گذشته است. در صدر اسلام نیز راهی كه بلاد جزیره العرب را به مركز آزربایجان و ماورای خزر وصل می‌كرد، از خوی می‌گذشت.بای بک

خوی علاوه بر آزربایجان در تاریخ تركیه، جهان تورك و مذهب تركی علوی قزلباشی نیز از اهمیت استثنائی برخوردار است. بسیاری از جریانات فكری و فرهنگی تاریخی كه مهر خود را در شكل گیری هویت ملی خلق ترك در تركیه زده اند بلاواسطه با نام شهر خوی آزربایجان پیوسته اند. این شهر پایگاه ارتشهای تركی برای تهاجم به بیزانس و فتح آسیای صغیر توسط تركان بوده است. "آلب ارسلان" در سال ١٠٧١ خوی را مركز تجمع سپاهیان ترك برای حمله به بیزانس-روم (تركیه امروزی) قرار داده بود. "آبدال موسا" موسس طریقت بكتاشی و "اخی ائوره¬ن" بانی جریان اخوت در آسیای صغیر هر دو از شهر آزربایجان خوی برخاسته اند. "پیر سولطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقی-ملی تركیه اصلا، و "جهانشاه قاراقویونلو" شاه زندیق -شاعر علوی قرن ١٥ نیز به روایتی اهل خوی است. مزار "شمس تبریز" بنا به بروایتی در خوی آزربایجان (و بنا بر روایات دیگری در شهر قونیه تركیه) قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از قزلباشان بلاواسطه با خوی در ارتباط است. جاولاقیلیك از نخستین تشكیلات قلندریه بوده و در قرن ١٣ در خوی آزربایجان ایجاد شده است. در تاریخ لكسیوگرافی تركی آزربایجانی، اولین لغت منظوم بدین زبان بنام تحفه حسام توسط "حسام خویی" نگاشته شده است.

ریشه شناسی:

كسانی كه دنبال ریشه شناسی نام خوی با استفاده زبانهای هند و ایرانی بوده اند ادعا می كنند كه معنی واژه‌ "خوی" و ریشه‌ این نام روشن نیست. این بسیار طبیعی است، زیرا ریشه شناسی این نام و وجه تسمیه آن می باید بر اساس زبانها اورال-آلتائیك و در راس آنها تركی و در ارتباط با زبانهای التصاقی باستانی مطرح در منطقه و در راس آنها زبان پروتورك سومری انجام پذیرد. بر این اساس، نام شهر خوی، كلمه ای تركی است. در زیر به برخی از نظریه های گوناگونی كه در ریشه شناسی این نام تركی مطرح شده اند اشاره می گردد:بای بک

١-کلمه "خوی" فرم باستانی كلمه "قویQuy, Qoy " در تركی قدیم است كه مفهوم "چوخور" (سرزمین پست) را می رساند. در دیوان لغات ترك، "قوی" به معنی دره، بستر و بخش مسطح دره، وادی بزرگ و گود بین دو كوه و ته آمده است. همریشه با كلمات "قویتوQuytu " و "قویاقQoyaq ".

-قویاق Qoyak: به معنی وادی بزرگ و گود بین دو كوه، گودی طبیعی ایجاد شده بین كوهها و صخره ها، گودی طویلی كه در دشتها توسط بركه های آب ایجاد می شود است.

-قویتوQuytu : رد كلمه باستانی تركی "خوی-قوی" را در واژه "قویتو Qoytu - Quytu" كه مركب از كلمه "قوی" به علاوه پسوند "-تو" می باشد نیز می توان مشاهده نمود. در لغتنامه ائتیمولوژیك تركی در مقابل كلمه قویتو Kuytu گفته می شود: "چوخور یئر çukur yer، گونه ش آلمایان یئر، كؤلگه (ترجمه: جای پست، محلی كه آفتاب نمی گیرد، سایه). كلمه كویتوKuytu در تركی عثمانی و تركی مدرن تركیه به معنی جای خلوت، محلی دور از چشم، محافظه شده از باد، است. ظاهرا این كلمه با واژه "قویتو" مغولی به معنی پشت، عقب، شمال و واژه "كوزKüz " تركی به معنی محلی كه آفتاب نمی گیرد در ارتباط است. پسوند –تی، -تو، پسوند اسم ساز از اسم بوده و در تركی آناتولیائی قدیم به شكل –دو موجود است (ائلتیElti ، قویتو Koytu، تورتوTortu ، اكتی Ekti، پیرتیPırtı ، پینتیPinti ). این پسوند تصغیر و تخفیف در تركیب با واژگان تقلیدی كه به –یر، -ور، -یل، -ول و … ختم می شوند بسیار فعال است: فیسیلتی، زونقولتو، فیشیرتی، اینیلتی (تركی آناتولیائی قدیم).

٢-نام شهر خوی از كلمه "خویXuy "، "قویQuy " كه در تركی باستان بسیار رایج بوده و به معنی نقطه و مكان تجرید شده می باشد گرفته شده است. كلاوسن در لغتنامه ریشه شناسی تركی پیش از قرن ١٣ میلادی، این كلمه تركی را مشتق از واژه چینی Kuei كه در آغاز به معنی اقامتگاه زنان، بخش خصوصی یك مسكن بوده دانسته است. وی كلمه "كویتوKuytu " به معنی جای خلوت و محافظه شده از باد در تركی عثمانی و تركی مدرن تركیه را نیز مشتق از این كلمه می شمارد. كلمه "خوی-قوی" امروز نیز در بسیاری از زبانهای تركی شمال شرقی به شكل "كویKuy " و به معنی غار و در تركی خاقاسی به شكل "خویXuy " بكار می رود. در تركی خاقانی، "كوی" به معنی انتهای یك دره است (كاشغری): "تاغیغ آتیپ اوغراسا، اؤزو كویی ییرتیلورTağığ Atıp Uğrasa Özü Kuyi Yırtılur" (هنگامی كه به كوهی تیر بیاندازد، مركز و دره هایش پاره می شوند).بای بک

٣-در تركی باستان دو كلمه به شكل "قویQoy " به معنی محل پائین آوردن و گذاشتن (هر چیز) و "قویو Qoyu" به معنی پائین گزارده شده، واقع شده در پائین وجود دارد. ظاهرا این كلمات از ریشه مصدر "قویماق Qoymaq" به معنی گذاشتن، پائین گذاشتن، پائین آوردن می باشند. كلمه "قویوQoyu " را در تركیب "اوزو قویولوÜzü Qoyulu " به معنی شخص دراز كشیده رو به پائین (بر روی شكم) نیز می توان مشاهده كرد. زبانشناسان این كلمات را همریشه با "قویونQoyun " به معنی آغوش، "قودغورماقQodğurmaq " به معنی به پائین چیزی رفتن و "قویروقQuyruq " به معنی دم، بن (مرتبط با قودورغا Kudurğa مغولی، كفل اسب) دانسته اند.

٤-در زبان تركی كلمه مشابه دیگری به شكل "قویوQuyu " و به معنی چاه، گودی عمیق كنده در خاك وجود دارد. این كلمه اصلا از مصدر "قوذماق-قویماق" به معنی آبی كه بیرون می ریزد است. فرمهای گوناگون آن در زبانهای توركی: قویی، قوذوق، قوذوغ، قویوق، قویوغ، قودوق، قوداغ،…. همریشه با "Kut " مجاری به معنی چاه، قوددوغ Qudduğ ، قودوق Qudug، خودوقXuduq ، خوداقXudaq در زبانهای مختلف مغولی به معنی چاه و گودال آب، و قوتوغور Qotuğur به معنی گودی و گودال (احتمالا نام منطقه سرحدی "قوتور" در شهرستان خوی مرتبط با این كلمه است).

٥- در کتاب "سیمای خوی" (صدرایی خویی) کلمه خوی مأخوذ از کلمه "قویون ـ قوی" ترکی به معنی میش و گوسفند دانسته شده است.

٦-محمدامین ریاحی نویسنده‌ی كتاب تاریخ خوی بر این باور است كه شاید واژه‌ی خوی با جزء آخر نام شهر "اولخو" كه دو هزار و ‌١٠٠ سال پیش در همین جا قرار داشته است بی‌ارتباط نباشد. نامهای مكانهائی چون "اولخو" و "حویه‌وه" در سال‌نوشته‌های آشوری، نیز "حویله" در کتاب مقدس كه محل آنها ظاهرا مطابقت تقریبی با شهر و منطقه خوی دارد، محتاج ریشه یابی های دقیق از سوی لغتشناسان و زباندانان بی طرف می باشند. گرچه واژه "حویه وه" (حوی+ه وه) فوق می تواند مرتبط با "خوی اووا" (وادی پست)، واژه "حویله" مرتبط با "قویلو" (دشت پائین) و واژه "اولخو" نیز مرتبط با "اؤل خوی" (وادی مرطوب) شمرده شوند.

٧-ادعا شده است كه "در زبان سومری که از سوی برخی از صاحبنظران زبانی پروتوتورك محسوب می شود واژه ای مشابه "خوی" وجود دارد كه به معنی سرزمین و دشت کم ارتفاع و پست است. اقوام سومری از آسیای میانه (ترکستان) با گذر از سرزمین آزربایجان به منطقه بین النهرین رفته اند و در طول این مهاجرت، سالها در آذربایجان رحل اقامت افکنده اند و گروههائی از آنها نیز برای همیشه در آزربایجان ماندگار شده‌اند. با توجه به این واقعیت كه منطقه تمدن خیز "آراتتا" ذکر شده در کتیبه های سومری عموما با منطقه خوی و کلا غرب آزربایجان و شرق آناتولی منطبق می شود، احتمال اینکه نام "خوی" یک کلمه سومری به معنی سرزمین و دشت کم ارتفاع و پست باشد زیاد است". با اینهمه در لغتنامه های سومری بررسی شده از سوی اینجانب، به همچو كلمه ای برخورد نشد.بای بک

نامهای مشابه:

١-نامهای روستاهائی مانند "قویجوق"، "قویجوق خان"، "قویجاق" و … و نامهائی چون "قویلار دره سی" مرتبط با ریشه "قوی" به معنی بستر دره می باشند (-جوق و –جاق پسوندهای تصغیراند).

٢-در آزربایجان و تركستان با دو نام دیگر ظاهرا مرتبط به اسم خوی برخورد می شود: "خییوو"، نام قدمی شهر "پیشگین" (مشکین شهر) و دیگری "خیوه"، شهری در ترکستان ـ ازبکستان.

٣-در آزربایجان شمالی شهری بنام قوبا Qubaوجود دارد. اگر نام این شهر مرتبط با "خوی" نبوده باشد (در شكل قوی+اوبا) احتمالا مشتق از كلمه تركی قوبا به معنی خاكستری رنگ پریده، زرد رنگ پریده است. فرمهای گوناگون این كلمه در زبانهای تركی چنین است: قوبا (قاراخانی)، قو Ko (ساری اویغور)، قووا Quwa (تاتار)، قیو Qıw (تاتار)، قی Qі (قیرقیز، آلتائی)، قوو Quw (قزاق، نوقای، قوموق، قاراقالپاق، ازبك)، خیXi (خاقاسی)، خوواXuva (تووا-توفالار)، قوQu (آلتائی). این كلمه به زبان مغولی نیز وارد شده است. قووا Quwa (مانچو)، هوپو Hu-p`o (چینی).

وجه تسمیه:

در وجه تسمیه خوی كه از قرن ششم میلادی و به همین شکل فعلی در سفرنامه‌ها بمیان آمده، می بایست به دو مساله كلیدی یعنی نامگذاری مردمی "خوی چوخورو" و شرایط طبیعی آن بویژه محصور شدن آن توسط كوههای پیرامونی توجه نمود:بای بک

١- خوی كلمه ای تركی به معنی وادی پست است. این با صفتی که مردم برای نامیدن این منطقه به کار می برند همخوانی كامل دارد. خویی ها شهر خود را "خوی چوخوروXoy çuxuru " می نامند و معنی آن دشتی است که از مناطق همجوار پایین تر است. شهر خوی در سرزمین نسبتا پستی قرار گرفته است، ارتفاع متوسط جلگه ای كه خوی در آن واقع شده در حدود ١١٠٠ متر می باشد كه از همه جلگه های مجاور حتی از دریاچه اورمیه نیز پستتر است. پستی جلگه مزبور و دور بودن آن از دریاهای بزرگ سبب تغییرات ناگهانی در هوای آن می گردد. مقدار باران شهرستان خوی نسبت بسایر نقاط آزربایجان بعد از اورمیه در درجه دوم قرار گرفته و هوای شهرستان خوی اغلب مه آلود می باشد. (هوای قسمتهای کوهستانی و مرزی شهرستان خوی سردسیری و قسمتهای داخلی و جلگه ای آن معتدل و مالاریایی است).

٢-خوی كلمه ای تركی به معنی مكان جدا و محل حفاظت شده از باد است و این با طبیعت آن یعنی کوههائی که حصاروار این شهرستان را فراگرفته اند همخوانی كامل دارد. کوههای مهم شهرستان خوی كه بخط مستقیم در امتداد قله باشکوه و پربرف آغری داغ (آرارات) قرار دارند عبارت است از قله آدرین، کوههای مرزی قطور بنام سلطان سورا، قوچ داغ، کهیر، هران و کوه چله خانه. وجود کوههای حصار مانند فوق مانع نفوذ بادهای سرد زمستانی است و بالنتیجه هوای شهر خوی نسبت به بعضی از شهرستانهای آزربایجان چون تبریز و اورمیه در تابستان گرمتر و در زمستان معتدل تر است. یكی از علل بارانی بودن شهرستان خوی، وجود کوههای بلند مذكور است که در مقابل بادهای رطوبی قرار گرفته و با سرد کردن هوای مجاور و تمرکز بخار آب، شرایط اشباع شدن را فراهم می سازند.

ریشه شناسی و وجه تسمیه های نادرست و دولتی

نهادهای رسمی دولتی ایران ریشه کلمه خوی را در زبانهای پهلوی، فارسی، کردی و یا ارمنی جستجو کرده اند:

١-گویا در زبانهای فارسی و پهلوی كلمه ای به شكل "خی" و به معنی عرق و عرق تن موجود بوده است (در پهلوی Xvai و در شاهنامه فردوسی خَی Xәy). عده ای از ناسیونالسیتهای فارس و فارسگرایان نام شهر خوی را مشتق از این كلمه دانسته اند. حال آنكه صرف وجود کلمه ای مشابه "خوی" در زبان پهلوی و یا فارسی دلیل بر ریشه گرفتن نام شهر خوی از آن كلمه نمی باشد. بلکه این واقعیت می باید با دیگر واقعیتها و خصوصیات تاریخی، فرهنگی و زبانی منطقه نیز همخوانی داشته باشد. درست است که زبان فارسی از قرون پنجم و ششم در آزربایجان و در کنار زبان عربی به عنوان زبانی ادبی به کار گرفته شده است، ولی مردم آزربایجان هرگز به زبان فارسی و یا یکی از منشعبات آن سخن نگفته اند و قوم فارس نیز در هیچ برهه ای از تاریخ، نه در خوی و نه در هیچ منطقه دیگری از آزربایجان سکونت نداشته است. علاوه بر آن در تاریخ سنتی مانند كاربرد زبانهای خارجی از طرف خلق ترك برای نامیدن اماكن جغرافیائی خود وجود نداشته است. از اینرو، ریشه شناسی نامهای جغرافیائی آزربایجان بر اساس زبان فارسی و یا دیگر زبانهای ایرانی معاصر و یا باستانی، از اساس بی پایه، غیرمنطقی و نامعقول است.بای بک

٢-مراكز رسمی و دولتی جمهوری اسلامی و عده ای از ناسیونالیستهای افراطی كرد مطرح می كنند كه "واژه خوی در‌ زبان كردی به معنای نمك و نمكزار است و شهر خوی به واسطه وجود معادن نمك غنی متعددی در این منطقه، به خوی معروف شده است، … از آن‌جا كه كردان بازمانده‌ی مادها بوده‌اند و یا این‌كه به گفته‌ خودشان مادها از آنها هستند و تاكنون زبان باستانی خود را كه گونه‌ای از زبان پارسی باستان است، حفظ كرده‌اند، می‌توان گفت كه ساكنان كنونی خوی از مادها بوده‌اند و آنها مسكن خود را به‌دلیل وجود معادن نمك در این ناحیه ساخته‌اند".

این ادعا كه كردان بازمانده مادها هستند و یا مادها از كردان، ادعائی تماما بی پایه و غیرعلمی است و با حقایق تاریخی همخوانی ندارد. انتساب مادها به اقوام ایرانی زبان و یا آریایی نژاد و ارتباط بر قرار كردن بین زبان كردی و پارسی باستان آنهم با زبان مادان كه از آن حتی یك نوشته و یك سطر در دست نمی باشد نیز، پایه و بنیان درستی ندارد. وانگاه مادها و پارسی باستان و كردی و …. چه ربطی به نامهای جغرافیای سرزمین آزربایجان كه در چند هزاره اخیر مسكن اقوام ترك و آلتائی و پیش از آن هیتی‌ها، هورری ها، قوتتی ها، لولوبی ها، اورارتوها و مانناها و سومرها و… بوده است دارد؟

٣-ارامنه که بر بخشهائی از سرزمین آزربایجان ادعاهای ارضی داشته و دارند، برای خوی نیز مانند بسیاری از اسامی جغرافیایی آزربایجان، ریشه شناسی ای ارمنی ایجاد كرده و آنرا کلمه‌ای ارمنی به معنی قوچ دانسته اند. حال آنكه ارامنه، در طول تاریخ هرگز این شهر آزربایجانی را خوی نخوانده و به جای آن همواره نام "هیر" را بكار برده اند.

نتیجه

خوی نام شهر و شهرستانی در آزربایجان است. این نام بسیار قدیمی از ریشه قوی Qoy, Quy به معنی وادی پست و یا قوی Quy به معنی منطقه تجرید شده و به احتمال كمتری از ریشه قویQoy به معنی در پائین واقع شده می باشد.

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران ( ساوا-Sava ) / مئهران باهارلی

نامهای تركی شهرها و اماكن جغرافیائی آزربایجان و ایران، ریشه شناسی و وجه تسمیه آنها ( ساوا-Sava ) / مئهران باهارلی
 

ساوا-Savaساوهساوه: نام شهری مشهور و ولایتی معروف در ناحیه ایراق (عراق) آزربایجان (نك. ایراق-اراك) نزدیک آوه (نك. آوه-آبا، آواجیق). همچنین نام دریای ساوه كه در گذشته شامل حوض سلطان در شمال شرق قم (نك. قوم-قم) و در سمت شرقی آزادراه قم ـ تهران و دریاچه امروز كاشان (نك. قاشانگ-كاشان) بوده است. ساوه شهری قدیم و مرکز شهرستان ساوه است. این شهر در جنوب باختر تهران و شمال باختر شهر آزربایجانی قم (نك. قوم-قم)، در میان ری و شهر آزربایجانی همدان واقع گردیده است. در بسیاری از منابع دوره اسلامی (معجم البلدان، تاریخ قم، مجمل التواریخ، تاریخ گزیده، ….) اطلاعات گوناگونی در باره این شهر آزربایجان داده می شود از جمله اینكه: "حد اول قم از ناحیت همدان است تا میلادجرد که آن ساوه است. شهر نیکوئیست و نزدیک شهر دیگر موسوم به آوه. در بین این دو، دو فرسخ مسافت است. اهالی ساوه سابقا سنی شافعی و اهالی آوه شیعه امامی بوده اند و نهری مابین آنهاست". آب شهر از رودخانه های مزدقان چای و قره چای و قنوات خیرآباد و اسکندرآباد تامین میگردد. شهر قدیم خراب شده ولی آثار قلاع و باروی آن مشاهده میشود.

ساوا (ساوه) در روزگار پارتیان با نام "سواكینه" یكی از منازل مهم میان راهی به شمار می رفته است (احتمالا "ساوا"+"-كینه" به تركی به معنی ساوه كوچك. "-كینه" و یا"-قینا" پسوند تصغیر در تركی باستان و قدیم است). رونق و‌ آبادانی شهر ساوه در روزگار امپراتوری تركی سلجوقیان به اوج خود رسید و به مركز سران قبایل متحد تركان سلجوقی كه لقب اتابك داشتند تبدیل شد. از این روزگار تا دوره امپراتوری تركی خوارزمشاهیان بسیاری از وزرای دولتین تركی سلجوقی و خوارزمشاهی از اهالی ساوه و یا ساوجی بودند كه هر یك در زمان خود در آبادانی و ایجاد بناهای شهری آن كوشیدند. در دوران جانشینان هلاكو خاقان امپراتوری تركی ایلخانان، قسمت عمده ای از خرابی های هجوم مغول بازسازی شد. در دوران امپراتوری تركی-آزربایجانی صفویه بلوكات ساوه یكی از قلمروهای استقرار ایلات وابسته به نهاد حكومت صفویه (تركان قزلباش و بعدها شاهسون ها) گردید. در دوره دولت تركی-آزربایجانی قاجاریه با پایتخت شدن تهران، از اهمیت ساوه كاسته شد. هم اكنون ساوه یكی از شهرهای آباد استان مركزی آزربایجان است.بای بک

وجه تسمیه

آن گونه که از متون تاریخی پیداست "ساوه"، "سابه"، "شابه" نام پادشاهی تورانی و محتملا از گؤی‌تورک‌ها بوده است. در ادبیات فارسی از این پادشاه ترك به شكل "ساوه شاه" یاد می شود. چنانچه در مقدمه شاهنامه بایسنقری (ابومنصوری) میخوانیم: "… و در هنگام که ساوه شاه ترک بر در هری آمذ، کنارنگ پیش او شذ بجنگ و ساوه شاه را بنیزه بیفکند" (مقدمه شاهنامه ابومنصوری از سبک شناسی بهار، ج ٢، ص ٧). "ساوه نام پهلوانی است تورانی، خویش کاموس کشانی که در جنگ رستم کشته شد و او را ساوه شاه نیز میگویند" (برهان). "نام پهلوانی بود کشانی، او را ساوه شاه نیز میگفته اند و در دست رستم کشته شد" (آنندراج). "نام مبارزی قرابت کاموس که رستمش کشته" (شرفنامه منیری). "ملک ملکان مجوس آمده اند از شرق یعنی زمین پارس از آوه و ساوه تا بیت المقدس". (انجیل متّی ترجمه دیاتسارون. در شاهنامه نیز جنگ ساوه شاه با بهرام چوبین به تفصیل آمده و تصریح شده که ساوه شاه، شاه ترکان بوده است (شاهنامه، صص ٤٦٠-٤٦٤):

یکی خویش کاموس بد ساوه نام
سرافراز و بر جای گسترده کام
وز ایرانیان نامور مرد چند
بدژ ماند با ساوه ارجمند.
بیامد ز راه هری ساوه شاه
ابا کوس و پیلان و گنج و سپاه
…..
نخستین سر ساوه بر نیزه کرد
درفشی که او داشتی در نبرد
سران و بزرگان توران زمین
چنان هم سران و سواران چین (شاهنامه، ص ٤٦٤)

چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه
شد بوی و بها از همه بویی و بهایی (منوچهری) .

ریشه شناسی

"ساوه" [سوا، ساوا، سابا، سابو]: این كلمه تركی در میان تركان باستان هم به عنوان نام مردان و هم زنان بكار رفته است. چنانچه در یكی از متون مربوط به سال ٧١١ میلادی، نام ملكه خلج به شكل بیلگه ساووهBilga Savoh آمده است. كلمه "ساوا" را می توان به سه صورت ریشه شناسی كرد. "ساوا" كه بن مصدری فعل ساواماق-ساباماق می باشد، "ساو" بن مصدری فعل ساوماق به علاوه پسوند اسم ساز از فعل "-ا" و اسم "ساو" به علاوه پسوند اسم ساز از اسم "-ا":بای بک

١-ساباماقSabamaq (ساواماقSavamaq ): به معنی كوبیدن، زدن، جنگ كردن و دفع كردن است. این مصدر ریشه اسم "ساواشSavaş " به معنی جنگ و مصدر تركی "ساواشماق" به معنی جنگیدن كه در زبانهای تركی بسیار رایج است می باشد. به زبان مغولی نیز وارد شده است.

تبدیل "بb " های كلمات تركی باستان به "وv " پدیده ای به خوبی ثبت شده در تاریخ زبان تركی است. مانند تبدیل "سوبSub " به "سووSuv " به "سوSu "؛ "یالبارماقYalbarmaq " به "یالوارماقYalvarmaq "، "سئبینمه¬كSebinmәk " به "سئوینمه كSevinmәk "، "یابلاقYablaq " به "یاولاقYavlaq " و …

٢-قالب "بن مصدری+-ا": كلمه "ساوا" با استفاده از پسوند "-ا، -ه" كه به بن مصدر ساوماق افزوده شده حاصل گردیده است.

سابماقSabmaq (ساوماقSavmaq ): به معنی متوقف گردیدن، با مانع مواجه شدن، منقطع شدن، پایان یافتن، خلاص شدن، نزول كردن، رفع شدن، پراكنده گشتن. این مصدر در تركی خاقاسی و آلتائی به شكل سوبماقSobmaq ، در تركی مدرن به شكل ساوماقSavmaq و در محاوره آزربایجانی به شكل سووماقSovmaq بكار می رود. در زبان سومری نیز كلمه ای به شكل سوخSux به معنی پراكنده وجود دارد. كلمات زیر از ریشه اولیه سابماق (ساوماق) می باشند: ساووشماقSavuşmaq (در محاوره آزربایجانی سوووشماق)، ساویلماقSavılmaq (در محاوره آزربایجانی سووولماق)، ساوراماقSavramaq (در تركی قاراخانی)، ساوونماقSavunmaq (مدافعه كردن)، ساوارSavar (در تركیب اوچاق ساوارUçaqsavar به معنی ضدهوائی). از همین ریشه است ساوورماق Savur- (عثمانی، جغتائی، كاشغری)، سووورماق (محاوره آزربایجانی)، سؤوؤرماق Sõvõr (چوواشی)، سویرماق Suır (تاتاری) كه به شكل سور. Szór- به زبان مجاری داخل شده است.

پسوند "ا-ه": پسوند اسم ساز از فعل در تركی است، این پسوند در تركی باستان و قدیم بسیار رایج بوده و این قالب در نامهای جغرافیائی قدیمی تركی به وفور بكار رفته است: مانند پسوند "-آوا" در نامهای جغرافیائی (نك. آبا-آوه، و آواجیق)، "قوشاQoşa " (از مصدر قوشماق)، "ساواSava " (از مصدر ساوماق، نك. ساوا-ساوه)، "درهDәrә " (از مصدر درمه¬ك)، "قالاQala " (از مصدر قالاماق). این قالب را در كلمات "یاراYara " (از مصدر یارماق)، "دوغاDoğa " (به معنی طبیعت از مصدر دوغماق)، "دؤنهDönә " (به معنی دفعه و بار، از مصدر دؤنمه ك)، "سورهSürә " (به معنی برهه و مهلت، از مصدر سورمه ك)، "دوراDura " (به معنی نقطه از مصدر دورماق)، "هاچاHaça " (دوشاخه، از مصدر آچماق)، "چكهÇәkә " (به معنی ویرگول از مصدر چكمه ك)، "سیغاSığa " (به معنی ظرفیت، از مصدر سیغماق)، "ائورهEvrә " (به معنی مرحله از مصدر ائویرمه ك)، "چئورهÇevrә " (به معنی محیط از مصدر چئویرمه ك)، …. نیز می توان مشاهده كرد.

٣-قالب اسم+-ا": در زبان تركی پسوندی اسم ساز از اسم به شكل "-ا، -ه" وجود دارد. عده ای این پسوند را مخفف پسوند "-قا، -گه" شمرده اند. بنابر این ریشه شناسی اسم "ساوا" مركب است از اسم "ساو" ("ساب" قدیمی، نك. ساوآلانگ-سبلان) به علاوه پسوند "-ا" و كلا به معنی خبر خوش، مژده. از نمونه های دیگر كاربرد این پسوند در تركی قدیم: "توراTura " (قلعه، سقفی كه با انداختن چوب بر دیوارها حاصل می شود، در دیوان لغات الترك به معنی سپر. نك. توراقایا-طراقیه)، "گؤزهGözә " (چشمه آب)، "تؤرهTörә "، "یالازاYalaza " (شعله). و از كلمات معاصر: "ایلكهİlkә "، "اركهƏrkә " (انرژی)، "تورهTürә " (عدالت)، "توزهTüzә " حقوق"، "قوموتاQomuta " (فرماندهی)، "جورهCürә " (نوع).بای بک

نامهای جغرافیائی هم ریشه:

١-سبلان-ساو آلانگSavalañ : "ساوSav –سابSab " و محرف آن "چاوÇav " با بسط معنی از دفع و پخش كردن، به معنی آوازه، شهرت، صدا، پیغام، خبر … نیز بكار رفته است. به این معنی اخیر این كلمه در نامهای "سبلان" (نك. ساو آلانگ-سبلان) و تركیب "سؤز سوو" باقی مانده است.

٢-سیبری: نام اقوام باستانی ترك "سابیر-سابار" و یا "ساوار" نیز از همین ریشه است. "سابیر" و یا "ساوار" نام اقوامی گوناگون از تركان باستان خزر، كومان، اوقور و بولغار و … همچنین نام یكی از گروههای تركی باستان ساكن در آزربایجان بوده و به عنوان نام اشخاص نیز بكار رفته است. گفته شده است كه نام "سیبری" ماخوذ از نام این قوم باستانی ترك میباشد. (در زبان سومری نیز كلمه ای به شكل "سووار" و به معنی انسان شمالی وجود دارد).

٣-نام روستای ساوراSavra : در غرب سالماس (سلماس) روستایی وجود دارد كه در مکاتبات اداری "سوره" نوشته شده اما در زبان مردم ساورا نامیده می شود. به نظر می رسد این کلمه اسم ساخته شده بن مصدر "ساوراماق Savramaq" (در تركی قاراخانی) و یا بن مصدر "ساوورماق" به علاوه پسوند اسم ساز "-ا"، هر دو به معنی محل محافظه شده باشد. (در زبان سومری كلمه ای به شكل سابرا-ساپرا و به معنی مدیر معبد وجود دارد، از مصدر "ساب" به معنی جمع كردن و "رو" به معنی دادن. تاریخشناس معاصر توحید ملكزاده به احتمال ارتباط این نام با نامهای اورارتویی ساردور، روسا در چهار هزار سال قبل اشاره می كند).

نتیجه

نام شهر ساوا (ساوه) آزربایجان، منتسب به پادشاه اسطوره ای توران زمین كه از او در ادبیات فارسی بنام "ساوه شاه" یاد شده میباشد. فرم اولیه این نام، "سابا" است. این نام به معنی جنگجو (بن مصدر سابا.ماق، ساوا.ماق)، مدافع (از بن مصدری ساب.ماق، ساو.ماق به علاوه پسوند "-ا") و یا مژده (از بن "ساو-ساب" به معنی خبر به علاوه پسوند "-ا") است. "ساوا" (ساوه)، مانند "آوا" (نك. آبا-آوه) و یكی از شهرهای آزربایجانی است كه بی هیچ تردیدی نام آن منتسب به تركان باستان بوده و وجه تسمیه تركی آن به صراحت در متون تاریخی قید شده است.